-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 10:25
باز هم تهران آلوده شد، همه ارگان ها و دستگاه های دولتی تعطیل شدند ولی ما همچنان مثل بز می آیم سرکار. به قول اون بنده خدایی که دیروز sms داده بود به برنامه تهران 20 شبکه تهران، این بانکی ها همه با آبشش تنفس می کنند. البته همراه با بانکی ها، همه کسانی که در شرکت های خصوصی کار می کنند، بیمارستانی ها و همه کسانی که به...
-
یادداشت پایان سال
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 07:23
امسال که گذشت نیمه اول بد نبود ولی نیمه دومش خیلی پرمشغله بود. از وقتی می رم دانشگاه دیگه هیچ مرخصی برای مسافرت یا استراحت ندارم. اگه خدا بخواد این آخر سالی یه مسافرت کوچیک می ریم. ولی خبر خوب اینه که از سال آینده پنج شنبه ها تعطیل خواهیم بود. دیروز که تقویم سال 91 به دستم رسید اولین کاری که کردم این بود تعطیلی ها رو...
-
یادداشت
یکشنبه 22 خردادماه سال 1390 13:11
بعضی وقتها آدم یادش میاد که یادش از یه چیزایی رفته. چند روز پیش یکی از شبکه های استانی قستمی از سریال آژانس دوستی رو پخش می کرد یه جایش مرحوم حسین پناهی می خواست خودشو معرفی کنه اولش اشاره کرد به یک قوری که توش چند تا گل بود و گفت ؛ این تنها جزیره خاطرات منه؛ حالا منهم هر چند وقت یه بار میام اینجا و به جزیره خاطراتم...
-
یادبود
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 12:51
چند روز پیش در سالگرد ۳ خرداد(اخرین پست وبلاگم) اومدم یه پست دیگه بزارم. هرچی فکر کردم پسوردم یادم نیومد. از اون روز دارم فکر میکنم. تازه الان یهو پسوردم یادم اومد. گفتم تا یادم نرفتم یه چیزی بنویسم. قبل از اینکه وبلگها رسما به زندگی ما وارد شن. من بعضی وقتها ( بیشتر برای مناسبهای خاص خاطراتم رو می نوشتم) بعد از ا...
-
سال نو
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 17:12
چرا اینقدر دیر گفتم سال نو مبارک؟؟؟؟ شاید حواسم به بیرون پنجره زندگی پرت شده!!!!!!!!!!!!!
-
شتر و مرغ
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1387 12:07
بالاخره یکشنبه شب هم اومد و شتر معروف به سرما هم رید و مارو قاطی مرغها کرد.
-
اصفهان
یکشنبه 19 آبانماه سال 1387 09:55
آخر هفته رفته بودم اصفهان برنامههای مراسم عقد رو هماهنگ کنم. تقریبا همه برنامهها خوب داره پیش میره.
-
نامزدی
شنبه 11 آبانماه سال 1387 09:08
این روزها اینقدر اتفاقهای زیادی افتاده که فرصت نوشتن نیست. برنامههای نامزدی بالاخره بعد از کلی اینطرف اونطرف کردن و به خاطر فاکتورهای خیلی زیادی که مطرح شد، از تهران به اصفهان انتقال یافت. اگه مشکل خاصی پیش نیاد احتمالا همون 2 هفته دیگه فعلا قرارها گذاشته شده است. ما که فعلا مشکل عموها و خاله ها حل شده، مشکل فضا هم...
-
روزمرگی
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 12:06
(این یادداشت رو چند روز پیش نوشتم که امروز فرصت شد آپش کنم) امروز هم از اون روزهاییه که کارام تو اداره زیاده. از صبح که اومدم تقریبا مشغولم. دیشب زود خواب که صبح ساعت 4 از خواب بیدار شم مثلا یه کمی درس بخونم نمیدونم چی شدساعتی که زنگ خورد بلند شدم دیدم ساعت 6. فکر کنم زنگی که برا ساعت 4 تنظیم کرده بودم بیدارم نکرد....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 مهرماه سال 1387 10:28
بعضی وقتها احساس میکنم روزگارم داره خوش میگذره، در واقع توقعاتم تغییر کرده قبلا اگه امروزم مثل دیروزم بود حالم خوب نبود و همیشه بایستی یه کاری میکردم ولی این اواخر جوری شده که اگه امروزم از دیروزم بدتر نشه احساس میکنم که روزگارم خوشه. فکر کنم اون تئوری مدیریت درسته که میگه اگه آدم نتونه نیازهای بالاترش رو ارضاء...
-
طوفان اداری
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 09:34
مهمان دیشب من خیلی بیآزار بود. صبح هم بلند شد عذرخواهی کرد و بعدش هم رفت. همین. امروز صبح ولی وقتی اومدم تو اداره طوفانی به پا بود. یکی از همکارای باسابقه که رتبه اداری بالایی هم داره قراره بیاد تو گروه ما کار کنه و یکی از بچههای تیم ما که هم سابقه ماست (1.5 ) سال بیشتر سابقه نداره باید بره جای اون. از صبح این نظم...
-
مهمان ناخوانده
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 09:28
الان ساعت ده شب شده و من نشسته ام پای تلویزیون و دارم شب بخیر مجری اخبار شبکه دو رو گوش می دم. 20 دقیقه پیش زنگ در به صدا در اومد. ایفون رو برداشتم یکی از پشت ایفون می گفت اگه منو ببینید می شناسید. من در رو باز نکردم بعد از چند بار اسرار که در رو باز کردم اومد بالا دیدم نه اون منو می شناسه و نه من اونو می شناسم. یه...
-
ماموریت خوزستان
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 06:53
بالاخره ماموریت خوزستان رو هم رفتیم و اومدیم. سهشنبه ظهر به ما زنگ زدند که بلیط برا همین امشب OK شده. من هم مجبور شدم با عجله وسایلم رو جمع کنم و برم. خوبیاش اینه که من معمولا سبک مسافرت میکنم، یه کیف کوچیک مسافرتی بیشتر بارم نیست. خلاصه خوزستان هم خوش گذشت. یک روز تو مرکز بودم. یک بررسی کوچیک کردم و تا بعدازظهر...
-
روزمرگی
دوشنبه 15 مهرماه سال 1387 16:00
خب از آنجا که هنوز بلیط رفتم به اهواز هماهنگ نشده من در بلاتکلیفی قرار دارم. نمی دونم برای آخر هفته برنامهریزی کنم یا نه. مشکل اینجاست که اگه خوزستان نمیرفتم میتونستم برم کیش و اون هم داره از دستم میره. در حال حاضر خوزستان رفتنم واجبتره. هم اینکه یه سری به فک و فامیل میزنم و هم برنامههای نامزدی رو هماهنگ می...
-
خوزستان
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 12:17
بلیط پرواز برا خوزستان گیر نمیاد. باید چیکار کرد؟ برنامهریزی آخر هفته فعلا به هم خورده باید چیکار کرد؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مهرماه سال 1387 09:38
بالاخره ماه رمضان هم تموم شد و دوباره بساط صبحانه خوران در اداره و مشکلاتش براه افتاد. ماه رمضان حداقل این حسن رو داشت که یک ساعت وقت صبحانه رو در اداره برای ما آزاد می کرد. امروز هم من که هنوز به ساعت کاری جدید عادت نکردهام همون 8:30 اومدم سر کار ولی ایندفعه دیگه از مرخصی استفاده کردم و صبح خوابیدم. مهمانهایی که...
-
عید فطر
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 14:30
فکر کنم دیگه امروز آخرین روز ماه رمضان باشه. بالاخره ماه رمضان امسال هم تموم شد. همیشه وقتی ماه رمضان به آخراش می رسه دلم براش تنگ می شه، هرچند امسال تقریبا سخت تر از سالهای گذشته بود، ولی اتفاقهای جالبی افتاد که اگه مشکلی پیش نیاد فکر کنم آخرشون خوب خواهد شد. این دوسه روز هم مثل تعطیلی های دیگه من مهمان دارم و از...
-
دارم از تو خالی می شوم
یکشنبه 7 مهرماه سال 1387 12:21
دارم از تو خالی می شوم از نگاهت از خیالت دارم خالی می شوم از یادت، از شیرینی لبخند لبانت از روزهایی که آتش می زد درونم را دلتنگی هایت دارم خالی می شوم از فکر تنهاییم بی تو که می خراشید ذهنم را در شبهای بی قراری با تو می گویم که می بینی مرا و نمی بینی دارم تهی می شوم از احساس زیبایی های وجودت دارم تهی می شوم از جوشش...
-
دو سالگی
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1387 13:24
امروز دوسالگی وبلاگ بزها تموم شد و وارد سال سوم شد.
-
برنامه نویسی
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1387 09:02
از خواب غفلت بیدار نشدم و شب احیاء بیست و سوم رو از دست دادم. قرار بود برم کوی دانشگاه، سرشب خوابیدم که ساعت حدود 10 از خواب بیدار شوم برم ولی ساعت 11:30 بیدار شدم که دیگه صرف نمی کرد برم البته یه کمی هم تنبلی چاشنیش شده بود. دیروز هم مثل آدماهای الوات اومدم سرکار فقط هنرم این بود که چندتا نامه بزنم به این و اون و چند...
-
روزمرگی
سهشنبه 2 مهرماه سال 1387 14:55
ماه رمضان به آخرش نزدیک شده و من این روزها تقریبا کار مفیدی برای خودم انجام نمی دم. از برنامه ریزی هایی که کرده بودم عقب افتادم. این روزها بیشتر و زودتر خسته می شم. سرکار هم همچی تکراری شده. می ترسم مثل بقیه آدمهایی که صبح میاند و خودشون رو مشغول می کنند تا آخر وقت، بعدش هم بدون اینکه کار مفیدی کرده باشند می رن خونه و...
-
روزمرگی
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 09:41
فعلا که روز به خوبی شروع نشد. خدا به خیر کنه تا آخرش خیلی امیدوار بودم که پیام نور قبول شم ولی درکمال ناباوری قبول نشدم. مسخره ها کارنامه هم نمی دن لااقل آدم ببینه چیکار کرده. فکر می کردم همه رو بالای 80 درصد زده باشم. ولی به نظر می رسه که اینجور نبود. مهم نیست. (ولی تو روحیه ام تاثیر منفی گذاشته یه جورایی اعتماد به...
-
روز کاری در اداره
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1387 12:37
امروز از روزهایی بود که واقعا برای اداره مفید واقع شدم. از ساعت 9 صبح که اومدم تا همین الان داشتم یک ریز کار می کردم. برنامه مطالعه ریاضی هم امروز برگزار نشدریال هرچند دیروز هم برگزار نشد (دیروز البته دلایل دیگه ای داشت). این روزها تلفن بازی خیلی زیاد شده. از اینجا به خونه و از خونه به اصفهان، از اصفهان به اینجا و...
-
روز واقعه
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1387 13:21
دیشب از اون شب های باحالی بود که خاطره اش تا مدت ها می مونه. هرچند به اسم افطاری اداره رفته بودیم ولی اون افطاری دودر شد و ما به کارای مهمتری پرداختیم. تقریبا تمام حرف هامونو زدیم و قرارها رو گذاشتیم. فکر کنم برا عید فطر یه کارایی انجام بدیم. شب که اومدم خونه با مامانم و برادر بزرگم صحبت کردم، گفتم که برنامه هاشون رو...
-
معادله امروز
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1387 08:50
احتمالا امروز روز جالبی خواهد بود. از یک طرف اداره برنامه افطاری داره و دعوت کرده که همکاران شرکت کنند. از طرف دیگه تعدادی از بزها قرار گذاشتن تو دانشگاه جمع شن بعد از مدتی همدیگه رو ببینند. از طرف دیگه یکی دیگه گیر داده باهاش برم جمهوری گوشی نوکیا 30 هزارتومانی نو بخرم،البته نمی دونم همچین گوشی ای وجود خارجی داره...
-
روزنوشت
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1387 14:02
این روزها اوضاع زیاد بد نیست. ماه رمضان به نیمه راه رسیده. کار زیادی تو اداره انجام نمی دیم. برنامه مطالعه کم و بیش سرجاش هست البته دو تا بیشتر نیستیم و بقیه جا خالی کردند. رمان "هزاران خورشید تابان" رو هم بالاخره خوندم. دوباره همون مشکلات و مصیبتهای مردم افغانستان و البته با چاشنی یک داستان عاشقانه. به نظر...
-
روز نوشت
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1387 11:32
امروز چهارشنبه دومین روز ماه رمضان. این روزها بد نمیگذره صبح ساعت ۹ میاییم سرکار بعدازظهر ساعت ۱ هم می ریم خونه تقریبا کاری نمی کنیم. با دو سه تا از همکاران هم قرار گذاشتیم روزی ۲ ساعت ریاضی بخونیم. دیروز اولین جلسه بود که زیاد هم بد نبود. یکی شون که مثل همیشه خودش رو قاطی کرد ولی در عین حال حضورش رو اختیاری کرد چون...
-
نمره 20 از حساب دیفرانسیل
شنبه 26 مردادماه سال 1387 13:43
خیلی سال پیش در سالهای نوجوانی همیشه سرش تو کتاب و درس بود بیشتر وقتش رو با اسماعیل دوستش مشغول حل مسائل جبر خطی و حسال دیفرانیسل بود. چیزی که همیشه در چهرهاش پیدا میکردی یک لبخند نگران بود. اون موقع ها من هم مثل اون بیشتر نگران دانشگاه بودم و چیزی از لبخندش نمی فهمیدم. دیروز داشتیم بعد از ۱۰ سال گذشتن از اون...
-
روزنوشت بعد از عید
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1387 08:11
عید مبعث مبارک. امروز editor بلاگسکای بروز شده نمیدونم خودش رو با Firefox سازگار کرده یا این رو جدید وارد کرده. در هر صورت خوشحالم که امکانات رو به سیستم اضافه کرده سه شنبه شب عروسی خوش گذشت و امروز در کمال ناباوری دیدیم آقا داماد اومد سرکار. این البته بیشتر به این خاطر بود که نمی خواست دو روز تعطیلیاش مرخصی حساب...
-
جابجایی
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 16:18
امروز دوباره جابجایی اتاق داشتیم. قرار برای ما سه نفر بریم تو دوتا اتاق کوچیک که هردو اندازه همند. ولی قاعدتا تو یکی اش باید دو نفر و یکی هم یکی دیگه بنشینه. حالا حساب کنید فردا چه خبر خواهد شد. احتمالا ما سه نفر فردا همدیگه رو خواهیم کشت. امروز فهمیدیم که یکی از معاون های اداره رفته برا ما سه نفر زیرابی رفته. فکر کنم...