این روزها اوضاع زیاد بد نیست. ماه رمضان به نیمه راه رسیده. کار زیادی تو اداره انجام نمی دیم.
برنامه مطالعه کم و بیش سرجاش هست البته دو تا بیشتر نیستیم و بقیه جا خالی کردند.
رمان "هزاران خورشید تابان" رو هم بالاخره خوندم. دوباره همون مشکلات و مصیبتهای مردم افغانستان و البته با چاشنی یک داستان عاشقانه. به نظر خودم بادبادک باز داستانش قشنگتر بود ولی هردوشون در خورد کردن اعصاب خواننده روی همه رمان های دیگه رو کم کرده اند.
بالاخره بعد از کلی خستگی خونه رو جابجا کردم هرچند هنوز هم مقادیری از کاراش مونده و دیگه حوصله هیچ کاری رو ندارم ولی باید این چند تا تیکه رو هم جابجا کنم. انصافا خونه خیلی کثیف بود و مستاجر قبلی در کثیف کردنش هیچی کم نگذاشته بود.
دارم برای عید فطر اگه خدا بخواد برنامه ریزی کارای خیری رو انجام می دم. تا ببینیم خدا چه خواهد.
کار ترجمه کتاب هم فعلا بخاطر تنبلی من و همراه بی نتیجه مونده. باید ببینم این رو کی تموم می کنم.
سلام
منم از روز ها و اتفاق هاش می نویسم
راستی چرا اسم وبلاگ اینه؟برام جالبه
جای قلم توانای شما در حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها خالی ست...