خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

مستاجر

تابستان و مصیبت اجاره نشینان. دیشب دوباره صاحب‌خونه زنگ زده بود و می گفت خونه رو تخلیه کن پسرم می خواد بیاد بشینه.
خودش که زنگ نزد خانومش زنگ زده بود. کلی باهم جرو بحث کردیم. آخرش هم گفتم من با شوهرت قبلا صحبت کردم به خودش بگو زنگ بزنه من با شما صحبت نمی کنم.
مشکل اینجاست که صاحب خونه من زن ذلیله و صحبتهای من و اون زیاد چیزهای مستندی حساب نمی شن. بنابراین دارم از امروز دنبال خونه می گردم.
همین

روز نه زیاد خوب

امروز روز خوبی نبود. شروعش با دوتا خبر بد بود یکی مرگ خسرو شکیبایی که با از دست رفتنش یکی از بازیگران صاحب سبک سینما و تلویزیون از دست رفت. دوم یکی از همکارم بچه‌اش هنگام بدنیا اومدن ازدست رفت که با توجه به اینکه حدود 15 ساعت در بیمارستان تحت مراقبت بود ولی در آخر با سهل انگاری دکترا و پرستاران که نتوستن تشخیص بدن بچه باید به صورت طبیعی بدنیا بیاد یا نه، باعث مرگ بچه شدن.
امروز دوتا کار دیگه هم داشتم یکی دوساعتی صبح در یک جلسه بیخود شرو ور شنیدیم بعدش هم نهار دعوت مدیر بودیم که این قستم البته بد نبود.
از ساعت دو هم در خواب و بیداری در عالم هپروت بودم تازه یکم بیدار شدم. این جور خلسه رو که به حالت نیمه بیهوشم رو باهاش خیلی حال می کنم.
امشب هم خیال دارم اگه شد برم ده رقمی رو ببینم.

روزمره

امروز از اون روزهایی‌است که زیاد حالم خوب نیست. از صبح که اومدم همینجوری حالم گرفته. تمام تلاش دو همکارم برای سرحال آوردن من بی‌ثمر تا حال مونده.
تقریبا زیر فشار زیادی هستم از چند طرف، چند فکر متفاوت داره اذیتم می کنه. همکارام عادت کردن که همه روز رو بخندن. نمی‌دونم اینجا چرا اینقدر بهشون خوش می‌گذره. من که خیلی با اینجا حال نمی‌کنم. احساس می کنم وقتم داره یه جورایی تلف میشه.
اینجا وقت آزاد زیاد هست ولی نمی شه مطالعه کرد. ما سه نفریم ولی یه اداره رو رو سرمون می‌زاریم رییس اداره هم تاحالا یه توبیخی به خاطر دمپایی پوشیدن تو پروندمون گذاشته ولی گوش ما بدهکار نیست تازه معمولا عرف های سازمانی رو هم به هم می‌ریزیم. خلاصش اینه که خودمون نمی‌گذاریم خودمون یه کمی حتی مطالعه آزاد هم بکنیم.
این البته منو زیاد آزار می ده چون تا حالا اینقدر بی‌قید نبود.
صاحب خونه هم گیر داده خونه رو خال کنم ولی من فعلا گوشم بدهکار نیست. باید ببینیم چی می‌شه. آخه تو این تابستون که من همش مهمون دارم که نمی‌شه خونه جابجا کرد.(البته اگه بشه خونه‌ای پیدا کرد.)
نمی دونم