خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

یادداشت دانشگاه

چند تا از همکلاسیهای دوره دانشگاه تو همین blogsky وبلاگی درست کردن و دعوت کردن همه بیان از خودشون خبر بدن
نفس کار خوبه ولی من با اینکه می دونستم دووم نمیاره ولی اولین نفر عضو شدم البته چیزی توش ننوشتم
دوسه نفری اومدن عضو شدن وچند تا پست هم گذاشتن ولی بنظر میاد که عمر این تلاش هم تموم شده باشه ( البته خیال دارم وقتی همه بیخیال شدن خودم توش بنویسم)
هفته گذشته بچه های سال پایینی سنت هرساله رو پاس داشتند و افطاری دانشکده رو برگزار کردند اتفاقا خیلی تلاش کرده بودن که بچه های سال بالایی توی برنامه شرکت کنند
از قضا چند تا از همکلاسی های ما که اتفاقا تو این وبلا گ می نوشتند خیلی دعوت کردن که حتما همه بیان که همدیگه رو ببینیم .
خلاصه گذشت تا روز افطاری که رفتیم غیر از ورودی ما بقیه ورودی ها خیلی ها اومده بودن.
البته خوشبختانه من بخاطر نوع فعالیتهام در دوران دانشجویی که همه کار کردم غیر از درس خوندن با خیالیها آشنا بودم و مشکلی نداشتم ولی دلم به حال بقیه همکلاسی هام سوخت که به دعوت خودشون هم جواب ندادن
اینهایی که گفتم به این معنی نیست که همکلا سی های من بچه های خوبی نیستند بلکه به شهادت تمام ورودی های قبل و بعد از ما ، ورودی ما از بهترینها از همه جهات بود فقط تازگی ها سرشون زیاد شلوغ شده و بعضی هاشون هم تهران نیستند.
ولی از این گله که بگذریم افطاری بسیار باصفایی بود خیلی از بچه ها رو که خیلی وقت بود ندیده بودم اون شب دیدم و دیدارهای زیادی تازه شد.
چند تا از بزهام هم اومده بودنند که همدیگه رو دیدم کلی هم مع مع کردند
چندتا از استادها هم اومده بودن از جمله دکتر پارسایی که نزدیک بود با هم نیمچه دعوایی هم بکنیم
بیچاره بچهای ورودی اول و دوم اینقدر این استاده رو اذیت کرده بودند که وقتی آخرین بازمانده هاشون از دانشکده بیرون زدند تازه نفس راحتی کشیده و کمی رنگ و روش برگشته
این هم از داستان افطاری امسال ما تو دانشکده

یادداشت آخر هفته

دارم سعی می کنم اینجا به دفترچه یادداشتم تبدیل نشود
ولی وقتی آدم بزهاشو کمتر ببینه خوب مجبور میشه از خودش بنویسه
آلبته دیشب که رفته بودم دانشگاه برا نوشتن کلی حرف دارم ولی چون الان خسته ام و می خوام برم خونه اونها رو می زارم برا یه وقت دیگه
بالاخره این هفته هم تموم شد ولی این هفته از هفته قبل بهتر بود
حداقل یه تعطیلی و دو شب قدر که تا سال دیگه تکرار نمی شن تو این هفته داشتیم
کار هم مثل هفته پیش سنگین نبود روز شنبه هم بخاطر بین تعطیلی شرکت نیمه تعطیل بود
بنابراین حالا که دارم می رم خونه خیلی خیلی خسته نیستم و می تونم قبل از رفتن به خونه چند تا از کارام رو انجام بدم و علاوه بر اونها کمی هم تو خیابونها ولگردی کنم
خوبه آدم کمی هم وقت برا خودش بزاره ، هیچی ازش کم نمی شه

من و بز آماری

عجب روزگار غریییه ها . آدم نمی دونه کی میاد کی میره کی با کی خوبه کی بده
تو این هفت هشت سال گذشته با n نفر آشنا شدم سلام و علیک کردم حتی با هم کلی هم سفره بودیم ، چقدر خندیدم چقدر برا همدیگه ناراحت شدیم
چه شبها که تا صبح نشستیم درس خوندیم ، چه شبها که تا صبح نشستیم تا صبح بحث کردیم
چقدر تو درگیرهای کوی دانشگاه این طرف اونطرف شدیم و هزاران کار دیگه که حالا فقط تو دفتر خاطرات می شه پیداشون کرد حالا دیگه اون همه اتفاقات خوب و بد شده چند سلول که دارن یه گوشه ای از اون پشت پشتای مغزمون خاک می خورن
ولی بعضی از این آداما رو نمی شه همینجوری ولشون کرد به امان خدا که برن.
آدمایی که باهاشون زندگی کردی به معنای واقعی کلمه
آخه کسایی که چند سال با هم تو یه چهار دیواری 3*4 شب و روز رو گذروندیم مگه به همین راحتی از ذهن کهنه پرست ما پاک می شن
یکی از همین آدما بز آماری من بود که خیلی پسر باحالی بود اما تو این سال آخری نمی دونم چی شد یه دفعه حالی به حولی شد و یه کمی سیستمش قاطی کرد.
و یه جورایی بین ما فاصله افتاد .
البته من می دونستم که چی شده خودش هم می دونست ولی مشکل اینجا بود که خودش نمی خواست قبول کنه یا حداقل رو کنه که چی شده
البته هنوز هم با هم تو یه اتاق زندگی می کردیم ولی این زندگی بیشتر جنبه تحمل کردن داشت تا خود مفهوم زندگی .
تا حالا که چند سال از اون وقت گذشته آخر این داستان هنوز تموم نشده و فکر می کنم هنوز ادامه داره و من هم از ادامه داستان تقریبان بی اطلاعم ولی حدس می زنم که جای شخصیتهای داستان یه کمی عوض شده . این رو هم بگم که تو این داستان چند شخصیت دیگه هم وجود داشت که اسماشون محفوظ می مونه.
اینها رو گفتم که از گذشته یه کمی اطلاعات داده باشم .
چند روز پیش دفاع پایان نامه فوق لیسانس همی بز آماری بود و من خبر دار نشدم خیلی حیف شد چون با خودم قرار گذاشته بودم که حتما برا دفاع پایان نامه هم اتاقی هام برم
ولی این یکی نشد در حالی که می تونستم برم انشا ء ا.. عروسیش اگه دعوت کنه جبران می کنم