خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

سریال مرخصی گرفتن من به همراه یک پذیرایی از آقای احمدی نژاد

سه تا نکته که هیچ کدام به هم ربطی نداره
1- از حدود سه ماه پیش که قالب وبلاگمو عوض کردم، تا به حال تو Internet Explorer بازش نکرده بودم چون همیشه Firefox استفاده می کردم در نتیجه اصلا متوجه نشده بودم که background هم داره تا دیروز که اتفاقی متوجه شدم.

2- رادیو جوان بعد از ظهرها برنامه نسبتا جالبی داره (نمی دونم هر روز داره یا بعضی وقتها) حدود ساعد 6 تا 8 بعد از ظهر. معمولا مجری ش خانم صداقتیه که صبح ها هم تو همون رادیو جوان از 6:30 تا 8:30 برنامه یک صبح یک سلام رو مجری گری می کنه . از اونجایی که من صبح ها یک ساعت در این فاصله زمانی تو راهم تا برم سرکار و بعد از ظهر ها هم در همین فاصله زمانی بر می گردم معمولا در کل یک یا دو ساعت از مجموع دو برنامه رو گوش می دم.
چند روز پیش تو مسیر که می رفتم خونه داشتم به این برنامه گوش می دادم اون روز سوالی مطرح کرده بود که خواست شنونده ها زنگ بزنند و نظرشون رو بگن. سوال این بود "اگه امشب هیات دولت شام منزل شما باشد چگونه از اونها پذیرایی می کنید؟" تلاش زیادی کردم تا تماس بگیرم و نظرم رو بگم ولی موفق نشدم؛ تصمیم گرفتم نظرم رو اینجا بنویسم اگه اون شب مهمان من بودند خب از آنجا که اونها اهل بریز و بپاش نیستند و خود رئیس جمهور هم بارها گفته اند ما در سفرهای استانی با غذاهای ساده گذران می کنیم (البته از این فرهنگها اقای حداد هم زیاد دارند) من هم از ایشان ساده پذیرایی می کردم ولی با آقای احمدی نژاد و البته آقای الهام (همون که شوهر فاطمه رجبیه) می رفتیم سر کوچه میوه و سبزی برای پذیرایی می خریدم تا بفهمند سر کوچه ما با سر کوچه اونها خیلی با هم فرق داره و این سوبسیدها که می دن احتمالا فقط برای کوچه اونهاست
دیروز تو روزنامه خوندم که آقای احمدی نژاد گفته تا سال آینده نوسان گرانی قیمتها را کنترل خواهیم کرد. ناگفته نمونه که ایشان اضافه کردند که این گرانی میراث دولتهای قبل است که به آنها رسیده. حالا کار به جمله آخر نداریم که کلی باید روش بحث بشه که چی ها ارث رسیده چی ها ارث نرسیده و همین یکی دوسال اختراع شده ولی از جمله اول این قابل استنباط است که حداقل به گردن گرفته که گرانی هست و ساخته عوامل دشمن نیست. این خودش یک پیروزی بزرگ محسوب خواهد شد. چون تا دیروز صحبت در مورد گرانی تضعیف دولت بود و اصلا وجود خارجی نداشت . نمونه اش هم مغازه سر کوچه منزل آقای الهام بود که هر روز صبح خانم رجبی تشریف می بردن توی صف و بعد از دو ساعت یک شیر یارانه ای 190 تومانی را 300 تومان می خریدند.


3- یک هفته پیش بعد از دو ماه کلنجار رفتن با مدیریت بالاخره با یک هفته مرخصی من بعد از 9 ماه موافقت شد. من هم برنامه ریزی کردم تا چهار شنبه بساط رو جمع کنم و برم چند روزی خوزستان هوا خوری و دیدن فک وفامیل و خانواده. خلاصه چهارشنبه ظهر ساعت 2 قرار بود ما بریم. تا ساعت 1 رفتیم شرکت که اگه کاری هست انجام بدیم نمونه برا 10 روز دیگه. ساعدت 1:15 که داشتم از شرکت می فتم بیرون منشی سر راهم رو گرفت که مدیر پشت خط منتظرته . گوشی رو گرفتم اولین جمله ای که گفت این بود: مرخص ات رو کنسل کن سیستم یک باگ خفن داره برطرفش کن . گفتم امکان نداره همه چی تست شده است گفت فلان جا برو ببین . رفتم دیدم باگه وجود داره. یکی نیست بگه مریض بودی تا ساعت 1 تو شرکت ایستادی . جالب اینه که ادمای دیگه ای تو شرکت هستند که می تونند کار من رو انجام بدن
و حضور ما خیلی هم ضروری نیست.
در کل برنامه مرخصی پرید. من هم اشکال رو برطرف کردم (ظرف چند دقیقه . باگ همینه دیگه چند دقیقه ای برطرف می شه اگه پیدا بشه، اگه نشه کن فیکونت می کنه) و به بهانه نهار خوردن یک ساعتی از شرکت رفتم بیرون الواتی. اعصابم رو رنده کرده بودن. اساسی خورده بود تو ذوقم . همین حس رو تا آخر وقت که رفتم خونه داشتم.
دلم می خواست زودتر برسم خونه برم یه دوش آب سرد بیگیرم یه کم اعصابم آروم بشه. تو افکار خودم بودم که رسیدم نزدیکی های کوچه خودمون از دور دیدم چند تا از این آذین بندی هایی که برای مرده ها درست می کنند، گذاشتن سر کوچه. اول فکر کردم دارن چهار چوب های تکیه رو برای دهه محرم درست می کنند(تو دهه محرم بن بستی که خونه ما ته اون قرار داره و نسبتا بزرگ هم هست کلا تکیه می شه و تا نیمه های شب توش برنامه است) نزدیکتر که رفتم دیدم نه انگار برای یکی از خونه ها اتفاقی افتاده است . رسیدم به اذین بندی دیدم پنج نفر از یکی از خونه های همسایه : یک زن و مرد جوان همراه با بچه هاشون که کوچیک هم بودن تصادف کردن و همشون مردن. یخ کردنی که قرار بود زیر دوش حموم اعصابم رو آروم کنه تو کوچه من رو از حرکت واداشت. برای چند لحظه ایستادم . بعد هم مثل یک آدم بی تفاوت سرم رو انداختم پایین و رفتم تو خونه. اون لحظه کوچه خیلی شلوغ بود و من نمی خواستم چیزی رو در ظاهر نشون بدم ولی شک سختی بهم وارد شد.
من اون خانواده رو زیاد ندیده بودم شاید هم دیده بودم و توجه نکرده بودم . یاد عصبانیت ظهر خودم افتادم که چطور به خاطر یه چیز نه چندان مهم اینقدر ناراحت شدم . شاید این حالت بهتر از رفتن و نرسیدن بود به هر حال احتمالا آخر این هفته می رم مرخصی ولی این در مقابل اتفاقاتی که هر لحظه ممکنه زندگی آدم رو ویران کنند چیز حتی مهمی هم نیست که آدم بخواد براش ناراحت بشه حتی اگر برای اون کار برنام ریزی کرده باشه یا حتی هزینه هم کرده باشه

---------------------------------------------------------------------------
پ. ن 1- تجربه من نشون داده که Firefox از IE بهتره . بنابراین استفاده از اون توصیه می شه. امتحانش خرجی نداره
پ.ن2 - نکته دوم نظر شخصیه منه و هر کس دیگه ای می تونه نظر خودش رو درباره اون سوال برای خودش داشته باشه.
پ.ن 3- مرخصی من برای این هفته مثل هفته قبل آماده است اگه مشکلی پیش نیاد دهه اول محرم خوزستان خواهم بود. عاشورای جنوب حس دیگه ای داره

برخوردمون با واقعیتها

با تمام تلاشی که کردم امروز موفق شدم ساعت 11 بیام سر کار . خب این هم از مضررات روزهای کاری بعد از روز تعطیله.

همیشه این گفته تو ذهنم است . انواع مختلف بیانها از آن وجود داره از احادیث معصومین گرفته تا صحبتهای بزرگان علم و ادب ولی من هیچکدوم از آنها را به طور دقیق یادم نیست فقط مفهومش تو ذهنم همیشه می چرخه و اصل هم همونه
"وقتی شادی آنقدر بلند نخند که غم بیدار شود و وقتی غمگینی آنقدر بلند ناله نکن که شادی فرار کند."
شاید شما هم خودتون یا اطرافیانتون این تجربه رو داشته اید . اون چیزی که واضحه اینه که همه بدون استثناء این رو تجربه خواهیم داشت و به قول معروف دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره ، مهم روش برخورد با اونه

این هم عکسی از غروب امروز خورشید که از بالکن شرکت گرفتم

دوست داشتن های ما

با حوصله تمام و با سلیقه ی خوبی که داره بهترین عکسها و جملات زیبا رو هر روز برام می فرسته من اما، با نامردی تمام جوابی که به اون نمی دم هیچ ، همه رو برای کسی که دوستش دارم می فرستم . بدبختی اینه که اونی که من براش اینها رو می فرستم معولا هیج جوابی به من نمی ده.

عجب دنیای وحشتناکیه یکی منو دوست داره ، من یکی دیگه رو ، اونه یکی هم یکی دیگه رو . . .