خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

یاد داشتی برای زلزله بم

امروز مصادف است با سالروز زلزله بم.
زلزله ای که احتمالا تا وقتی نفس می کشم احساسش در وجودم خواهد بود و قدرت قعر طبیعت را به بهترین و وحشتناک ترین حالت ممکن در ذهن من نگه خواهد داشت
هر چند من کرمانی نیستم و در عمرم هم غیر از یک بار کرمان نرفتم ، ولی همان یک بار کافی بود تا بم و کرمان داستان هولناکی از گسسته شدن زندگی های بیشمار ی را برایم بازگو کند.

حالا که فکرش را می کنم می بینم هر چند در اون حادثه از دست من کاری بر نیومد و با اینکه بعد از 48 ساعت گشتن و زیر و رو کردن آوار ها ، هیچ جنبده ئ زنده ای نتونستم بیرون بیارم و غیر از چند جسد از آدم های کوچک و بزرگ که بعد از یک متر حفاری زیر خاک ها چیز دیگه ای بیرون نیومد ، ولی حداقل حسنش این بود که خودم با چشم خودم چیزهایی رو دیدم که فکر می کنم حتما نیاز داشتم یک روزی ببینم .
هر چند در اون حادثه بیش از 50 هزار انسان به یکباره از دنیا بریدن و این مصیبت بزرگی بود برای حداقل وابستگان آنها ، ولی به من درسهایی داد که لازمه آدم برای اینکه بفهمه این دنیا به مویی هم بند نیست ، یاد بگیره

در اون دو روزی که من مثل یک آدم سرگشته در بین خرابه ها و اجساد پرسه می زدم ناله هایی را شنیدم که هرگز قبلا نشنیده بودم و فکر می کنم بعد از این هم نخواهم شنید ، هر چند در مورد آینده صحبت کردن سخته ،
من با اینکه کوره خاطره هایی از جنگ و بمباران و غرش هواپیماهای عراقی هنوز در گوشه هایی از ذهنم وجود داره و هنوز صدای فریاد مادری که فرزند 16 ساله اش در جنگ با شلیک تک تیر انداز عراقی در پیشونی اش شهید شد یا معلم ورزشی که بعد از بردن همه بچه ها به پناه گاه خودش با ترکش موشکهای هواپیما در پیش چشمان دانش آموزان قطعه قطعه شد ، سکوت وجودم را می شکند ولی
قدرت هولناک طبیعت ساکت را با نگاه دیگری می بینم

هولناک تر از همه اینها زند گی مردم بم بعد از چند سال که از زلزله گذشته همچنان در خرابه ها و چادرها است . نمی دونم حالا چادرهای آنها پوسیده است یا نه ؟‌

و حاکمان ما همچنان در کوچه های ناکجا آباد و در بیرراهه ها دنبال آبادانی کشور مان می گردند.



Image and video hosting by TinyPic

Image and video hosting by TinyPic

یک روز زمستونیه من

بالاخره همون طور که انتظار می رفت شب یلدای من در تنهایی محض گذشت . از اون شب یلداهایی بود که اصلا فکرش رو هم نمی کردم . اولین شب زمستونم اینجوری شروع شد خدا آخرش رو به خیر کنه . اولین بار بود شب یلدایی رو تنها می گذروندم اون هم من که همیشه شب یلداهایم شلوغ ترین شب سالم بود. نه اینکه آدم نبود باهاش شب رو بگذرونم ، نه، حسی بود که یکباره سرم خراب شد به یک باره صبحش تصمیم گرفتم شب رو تنها بگذرونم . حتی نخواستم ببینم دوستای سالهای گذشته تو دفتر خاطراتم چی نوشتن. من که هر سال تا آخرهای سر رسید همون سالم شب نوشته های یلدا بود ، امسال حتی خودم هم برای خودم ننوشتم. خدا آخرش رو به خیر کنه.



امروز اما حسم مثل حس عاشقیه که به شدت مشتاق معشوقشه ولی معشوقش نمی دونه . از صبح همینجوری میام می شینم پای دستگاه دوباره بلند می شم یه چرخ می زنم دوباره میام می شینم ، موسییقی گوش می دم یه کم وب می خونم ، اخبار رو دوره می کنم ، دو باره بلند می شم ، شانس آوردم که روزهای شنبه شرکت خلوته و کسی هم نیست وگرنه بایستی n دفعه ای بهم گیر می دادن.شاید هم تقصیر خودشونه که مرخصی ندادند برم خوزستان. بدجوری حسش اومده
آخه این هم وقت حس اومدنه بعد از نه ماه نرفتن تو این گیر و ویر که کلی کار تو سرم ریخته حس خوزستان رفتن هم مارو گرفته


امروز از اون روزهای سرد زمستون بود که واقعا خود زمستون رو داد می زد نمی دونم بقیه رو، ولی تو این سرما که صدای کلاغها هم نمیاد یه چای داغ لب سوز که تازه دم کشیده دستت باشه بری تو بالکن و درحالی که باد سرد دماغتو می سوزونه هورت بکشی ، چه حالی می ده
امروز از تو بالکن که نگاه می کردم اون چیز تهران رو نمی دیدم نمی دونم به خاطر مه گرفتگی بود یا آلودگی هوا . دیگه قدرت تشخیص این دوتااز هم ، هم برام مشکل شده شاید هم هردو به هر حال چند تا عکس از مناظر گرفتم تا با یک روز آفتابی مقایسشون کنم
شانس ما بالکنمون به پشت خونه ها باز می شه . کاریش نمی شه کرد این تنها منظره ایه که مشه از تهران دید از اینجا . به هر حال بهتر از هیچی.ه ولی تو روزهایی که هوا پاک باشه یه چیزهایی میشه دید . تقریبا چیزی حدود 180 درجه یعنی از اون چیز تهران تا همه قسمتهای پایین تا دماوند.


Image and video hosting by TinyPic