-
ما و زمین
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 09:17
چند روز پیش خبری خوندم به این مضمون: دانشمندان نجوم انفجار ستارهای را رصد کرده اند که 150 برابر بزرگتر از خورشید است. این انفجار در فاصله 240 میلیون سال نوری از زمین قرار داشت سوال: ما چند سال تاریخ داریم . به عبارتی بشر چند سال از زمان گذشته را میراث گذشتگان خود میداند؟ سوال: ما چقدر بزرگیم؟ سوال: چند هکتار از این...
-
کنکور
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 08:37
الان دو روزه که نتایج کنکور اومده ولی من نرفتم نتیجهام رو ببینم. شاید اصلیترین دلیلش ا ین باشه که میدونم امسال حتی شبانه هم قبول نمیشم. شاید هم دلیلش ا ین باشه که شماره داوطلبیام رو گم کردم. امروز روز خوبی بود، حداقل از نظر کاری. بلاخره یک روز در سال 86 اومدم سرکار و بعدازظهر راضی دارم میرم خونه. دیشب استاد عشق...
-
روزنامه
پنجشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1386 16:41
الان می خوام روزانهام رو بنویسم فکر که میکنم میبینم امروز از صبح که اومدم فقط به فکر چکی هستم که باید شنبه پاسش کنم . البته به نظر میرسه که مشکلی برای پاسش ندارم و همهچی حله ولی باز هم استرس دارم. معلوم نیست که روز شنبه این پولی که باید برام حواله بشه میشه یانه یعنی بانک مشکلی پیدا نمیکنه که پول ارسال نشه،...
-
فردوسی
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1386 19:57
امروز روز بزرگداشت فردوسی است. خدا رو شکر که هنوز کسی پیدا نشده سند مالکیتش رو به نام خود بزنه. خدا رو چی دیدی شاید چند ساله دیگه که بازیهای جام جهانی تو افغانستان برگزار شد، اونجا شاهنامه رو به نام خودش ثبت کرده باشند امروز اون کاری که مدتها دیونه ام کره بود رو موقتا گاذشتم کنار. آخیش راحت شدم . . . .
-
روزنامه
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 19:35
الان بیرون داره یه بارون وحشتناک مثل همون دیروزی میاد و منو گیر انداخته تو شرکت. جالب اینه که خودم تنها تو شرکت موندم و بقیه اصلا نفهمیدم کی رفتن. خوشبختانه مسافرت خوزستان به خوبی و خوشی گذشت و کارهایی که باید انجام می دادم ، تونستم انجام بدم و برگردم. دیروز دوباره اومدم سر همون کار قبلی و دوباره عین ... توش گیر کردم...
-
نمایشگاه
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1386 12:45
دیروز رفتم نمایشگاه کتاب. مثل پارسال نبود ولی اونقدرها هم که تبلیغات منفی میکردند،نبود. ولی شلوغیاش مثله همیشه بود . اگه تو نمایشگاه برگزارمیشد خیلی بهتر بود. یکی از عیبهای بزرگی که خیلی به چشم اومد، نداشتن راهنمای مناسب برای غرفههای دانشگاهی بود. من چند تا کتاب میخواستم بخرم، چون نتونستم ناشرها رو پیدا کنم...
-
دودره کردن شرکت
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 19:25
با چه رویی میتونم برم به مدیر عامل شرکت بگم که میخوام از آخر ماه نیام شرکت. همین چند روز گذشته یک ساعت و نیم با هم سرقرارداد امسال چونه زدیم. حتی نمیتونم اسم پاره وقت رو هم بیارم. به این یکی خیلی حساسه. ببینم چی میشه باید دل به دریا زد و . . . .... . . .
-
روزنامه
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 19:33
یه جایی گیر کردم تو کارم که دو هفته است یک خط هم جلوتر نرفتهام. در طول چند روز گذشته خودم رو سرگرم چند تا کار دیگه کردم یه کمی فکرم آزاد شه . امروز دوباره اومدم سر همون برنامه قبلی ولی از صبح تا حالا هرچی بهش ور رفتم تکون نخورد که نخورد. دیگه عصابم رو داغون کرده. جزء معدود کارایی که زورم بهش نرسیده. توش موندم چیکار...
-
بادبادکباز
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 08:39
رمانی فوقالعاده که ترجیح میدم دربارهاش صحبت نکنم چون احتمالا از ارزشش کم خواهد شد. فقط میدونم از دیشب که رسیدم به نصفش، تا الان در خلسه اونم.
-
فروردین 86
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 20:03
بالاخره به نظر میرسه که امروز تصمیم دارم بنویسم. می خوام در مورد اتفاقاتی که از اول سال تا حالا افتاده بنویسم. طبیعتا مهمترینش عوض کردنه خونهاست. 1 - شب چهارشنبه سوری پارسال خاطرهاست. من بعداز ظهر سر کار بودم که تلفنم زنگ خورد. صاحبخونه بود. بعداز احوالپرسی گفت که از اجرای احکام اومدن می خوان وسایلتو بریزن تو کوچه...
-
سکوت باران
چهارشنبه 22 فروردینماه سال 1386 19:25
یک سری از خاطراتم گم شده است، در پس تو های تاریک ذهنم، نمی بینم آشنایی که بیرون آورد این نانوشته های فراموش شده در زمانهای رفته را و من همچنان منتظر تو هستم تا بیایی و تاریکی های مرا روشن کنی سکوت تو در مقابل نیاز من و سکوت من در برابر خواهش خودم ویرانه ای از من ساخته که هر روز و هر ساعت پایه های آن سست تر میشود. نگاه...
-
تاریخ . به بهانه ساخت و نمایش فیلم ۳۰۰
شنبه 26 اسفندماه سال 1385 11:45
انسانها تاریخ را می سازند. البته بعضی دیگر این گونه فکر نمی کنند بلکه فکر می کردند که انسان محصور و مقهور تاریخ است. اگر کمی با دقت بیشتر به سرگذشت بشر توجه کنیم متوجه خواهیم شد که تاریخ در واقع ساختنی نیست بلکه شکل گرفتنی است به این معنی که معمار و طراحی آن را از قبل طراحی نکرده بلکه در گذر زمان با رویدادن حوادث و...
-
بدون شرح
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1385 09:05
-
روز مرگی های چند روز گذشته
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1385 02:01
۱- این چند روز تعطیلی باعث شدکمی استراحت کنم و فشار کار هم کمی به من فرصت تکون خوردن برای خودم رو داده . ۲- دو شب پیش بالاخره رفتیم و چند تیکه سوغات خریدم که دم عیدی دست خالی خونه نریم البته این خرید حدود ۶ ساعت طول کشید و تموم هم نشد برا چند نفر دیگه هم باید دوباره برم خرید. ۳- صاحب خونه جدید که بالاخره تونسته حرفش...
-
خاطره
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1385 17:54
زمستان در راه است زمان بر ما تازیانه می زند با شلاق شب و روزش و باز ما نادانسته در زیر تازیانه اش خرد می شویم درخت اما ریشه دارد هنوز و تنفس اکسیژن از فضای خاطره در آن جاری است می نوشد ریشه هایش از صداقت چشمان گذشته های دور و رشد خواهد کرد دوباره در رویای شیرین تو خواهی دید مرا در آینه دل هر آنکه دوستش داری نه حالا نه...
-
فقط یک بز
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 20:32
-
ولنتاین و پاسارگارد
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 13:38
1- هر چند در ایران باستان چند جشن بزرگ برای برپا داشتن رسم دوست داشتن و احترام به همدیگر وجود داره که اتفاقا یکی از همین روزها در 29 بهمن است و از نظر مفهومی و ادبیات به ولنتاین خیلی نزدیکه ولی این روز در بین ماها بیشتر جا افتاده است و بیشتر کسانی که می شناسم ، ولنتاین را به عنوان روز ابراز عشق و علاقه به معشوق می...
-
یک نکته
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 17:40
شاید بهترین نتیجه ای که از یک مسافرت کوتاه چند روزه خارج از شهر بهمراه چند تا از دوستانت، بتوانی بگیری این باشد که به گوشه هایی از شخصیت آنها پی ببری که در طول چند سال همراهی با آنها بروز نکرده است و تو نتوانسته بودی به آنها پی ببری و البته این خیلی مهم است عکسها هم هیچ ربطی به موضوع نداره. دوتا از عکسهایی است که جمعه...
-
چند نکته جالب
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1385 15:57
1 - متاسفانه بعد از سالها که از عمر ما گذشته همچنان در جشن تولدمان از طرف خانمها به ما عروسک هدیه داده می شود . دلم می خواست بدانم چرا خانمها غیر از عروسک چیز دیگه ای برای هدیه دادن ندارن . آخه کجای این روحیه ما لطافت کشف شده که از برای این روحیه عروسک هدیه داده می شود . البته دستش درد نکنه و جای تشکر داره ولی کاشکی...
-
الپیکان 90
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1385 16:56
اگه یک مرسدس الگانس 2007 باشه و ترمز ABS نداشته باشه ، فرمان هیدرولیک نداشته باشه ، کولر نداشته باشه ، شیشه بالابر برقی نداشته باشه . کیسه هوا که اصلا صحبتش از اول هم نبودک، تکنولوژیش چیزی از تکنولوژی پیکان کم یا زیاد تر نداره. به قول یکی از همکارام می گفت همون رنو 5 خودم بهتره. هم پول کمتری می دی هم اینکه هرجا ولش...
-
روز کاری بعد از دوهفته استراحت
شنبه 14 بهمنماه سال 1385 18:09
روز کاری بعد از دوهفته استراحت روز سختی برا کار کردنه. هرچند روز اول نیست و مجبور شدم پنج شنبه بیام سرکار. همچی که خبر دار شدن اومدم زنگ زدن دنبالم که بیا سرکار آخه کی بعد از دوهفته تعطیلی پنج شنبه بعد ازظهر میاد سر کار در حالت عادی هم انجامش سخته چه برسه این وقت. دوباره باید روزها مثل ماشین کوکی بلند شم صبحانه ، مترو...
-
روزهای گذشته
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 19:34
یکی از دلایلی که آدمهای تو شهرهای کوچیک رشد نمی کنند کمبود امکاناته. همیشه فکر می کردم این یک شعاره ولی حالا به این نتیجه رسیدم که واقعا همینطوره. چند روز گذشته هر چی تلاش کردم از خونه وصل شم و یک پست جدید اینجا بگذارم به دلیل سرعت لاک پشتی اینترنت موفق نشدم حالا هم اومدم نشستم پشت سرور ISP شاید موفق شدم چیزی بنویسم...
-
سریال مرخصی گرفتن من به همراه یک پذیرایی از آقای احمدی نژاد
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 13:47
سه تا نکته که هیچ کدام به هم ربطی نداره 1- از حدود سه ماه پیش که قالب وبلاگمو عوض کردم، تا به حال تو Internet Explorer بازش نکرده بودم چون همیشه Firefox استفاده می کردم در نتیجه اصلا متوجه نشده بودم که background هم داره تا دیروز که اتفاقی متوجه شدم. 2- رادیو جوان بعد از ظهرها برنامه نسبتا جالبی داره (نمی دونم هر روز...
-
برخوردمون با واقعیتها
شنبه 23 دیماه سال 1385 18:06
با تمام تلاشی که کردم امروز موفق شدم ساعت 11 بیام سر کار . خب این هم از مضررات روزهای کاری بعد از روز تعطیله. همیشه این گفته تو ذهنم است . انواع مختلف بیانها از آن وجود داره از احادیث معصومین گرفته تا صحبتهای بزرگان علم و ادب ولی من هیچکدوم از آنها را به طور دقیق یادم نیست فقط مفهومش تو ذهنم همیشه می چرخه و اصل هم...
-
دوست داشتن های ما
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 10:05
با حوصله تمام و با سلیقه ی خوبی که داره بهترین عکسها و جملات زیبا رو هر روز برام می فرسته من اما، با نامردی تمام جوابی که به اون نمی دم هیچ ، همه رو برای کسی که دوستش دارم می فرستم . بدبختی اینه که اونی که من براش اینها رو می فرستم معولا هیج جوابی به من نمی ده. عجب دنیای وحشتناکیه یکی منو دوست داره ، من یکی دیگه رو ،...
-
داستانی کوتاه از واقعیتهای پنهان اطرافم
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 10:24
نشسته بودم غمگین و درهم ریخته که آرام و سنگین وارد اتاق شد از وقتی از دانشگاه رفته بود دیگه ندیده بودمش چند باری هم تلفن زده بود و روی پیغام گیر خونه پیغام گذاشته بود که بهش زنگ بزنم ولی من فرصت نکرده بودم ؛ اینقدر که درگیر زندگی جدیدم شده بودم آخرش هم تبریک شو روپیغام گیر برام فرستاده بود . چقدر هم آرزوی خوشبختی کرده...
-
یک یادداشت کاملا بزی
پنجشنبه 14 دیماه سال 1385 20:33
نمی دونم از این اسبهای پاپر دیدید یا نه اونهایی که معولا تو فیلمهای اورپای شرقی دیده میشه و همیشه گاو آهنهای سنگین برای شخم زدن زمین بهشون وصله . این هفته که گذشت از بعد عید قربان مثل همون ها کار می کردم . دیگه این هفته همه چیز دست به دست هم داد که حسابی ما رو له کنه . اون از بازی استقلال که با گند کاری بازیکنانش روز...
-
یا داشتی برای روزمرگی های خودم
سهشنبه 12 دیماه سال 1385 17:03
دیشب بازی منچستر و نیوکاسل رو نگاه می کردم . همش داشتم به بازی روز قبل استقلال و سایپا فکر می کردم . این بازیکنان ما انگار هرچه معروف تر و باسابقه تر می شن بی شعور تر می شن تازه با غیرتی بازی کردن هم توجیه اش می کنن. سطح بازی که در از فوتبال محلات خودمون که سالها پیش پابرهنه رو آسفالت داغ جنوب توی تابستون بازی می...
-
یاد داشتی برای زلزله بم
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 20:10
امروز مصادف است با سالروز زلزله بم. زلزله ای که احتمالا تا وقتی نفس می کشم احساسش در وجودم خواهد بود و قدرت قعر طبیعت را به بهترین و وحشتناک ترین حالت ممکن در ذهن من نگه خواهد داشت هر چند من کرمانی نیستم و در عمرم هم غیر از یک بار کرمان نرفتم ، ولی همان یک بار کافی بود تا بم و کرمان داستان هولناکی از گسسته شدن زندگی...
-
یک روز زمستونیه من
شنبه 2 دیماه سال 1385 17:22
بالاخره همون طور که انتظار می رفت شب یلدای من در تنهایی محض گذشت . از اون شب یلداهایی بود که اصلا فکرش رو هم نمی کردم . اولین شب زمستونم اینجوری شروع شد خدا آخرش رو به خیر کنه . اولین بار بود شب یلدایی رو تنها می گذروندم اون هم من که همیشه شب یلداهایم شلوغ ترین شب سالم بود. نه اینکه آدم نبود باهاش شب رو بگذرونم ، نه،...