خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

روز مرگی های چند روز گذشته

۱- این چند روز تعطیلی باعث شدکمی استراحت کنم و فشار کار هم کمی به من فرصت تکون خوردن برای خودم رو داده .

۲- دو شب پیش بالاخره رفتیم و چند تیکه سوغات خریدم که دم عیدی دست خالی خونه نریم البته این خرید حدود ۶ ساعت طول کشید  و تموم هم نشد برا چند نفر دیگه هم باید دوباره برم خرید.

۳- صاحب خونه جدید که بالاخره تونسته حرفش رو به کرسی بنوشونه از دادگاه حکم تخلیه گرفته و چند بار اومده دم در که این حکم رو به من ابلاغ کنه ولی چون من خونه نبودم به همسایه ها سفارش کرده که دوشنبه میاد و چند تا سرباز میاره خونه رو تخلیه می کنه . من هم دیروز رفتم  چند تا آژانس سر زدم ببینم باید چیکار کنم همه گفتن می تونه پولت رو بده و تخلیه کنه. دیدم چاره ای نیست گفتم اگه خونه خالی هست معرفی کنند تا اگه خونه رو ریختن تو کوچه بتونم یه خاکی تو سرم بریزم البته امروز که با صاحب خونه قدیمیه صحبت کردم و اون باهاش  صحبت کرده بود می گفت جای نگرانی نیست و کسی کاری باهات نداره ؛ من هم دلم رو به قول صاحب خونه قدیمیه خوش کردم تا ببینم چه پیش خواهد آمد

۳- امروز دیگه از موندن تو خونه حوصله ام سر رفت . با چند تا از بزها قرار گذاشتیم بریم یه کمی الواتی . چون اربعین بود کاری که می تونستیم انجام بدیم راهپیمایی بود مثل بچه ادم. دو سه ساعت بز شیمی دان همه میدون ولیعصرو اطرافش رو به ما چرخوند که یدونه عروسک بخره؛ برای کی می خواست بخره نمی دونم و چیزی هم ازش درز نکرد. بعداز سه ساعت استفاده از نبوغمون نتیجه ای نگرفتیم و دست خالی برگشتیم خونه . رفتیم خوابگاه بز شیمی دان برنچ هایی که سه ماه پیش از شمال برام آورده بود و من فرصت نکرده بودم برم بیارم، رو آوردیم خونه الان هم همه در خواب ناز تشریف دارن ومن بیچاره دارم برا یکی دیگه از بچه ها آنتی ویروس رجیستر میکنم. تازه صبح باید برم سرکار ساعت هم نزدیک ۲ نصف شبه

۴ - جدیدا یکی به بزهای من اضافه شده که اسمشو بز فیزیک دان گذاشتم البته می  شد اون رو بز کامپیوتری هم گذاشت چون داره هم فیریک و هم کامپیوتر رو با هم می خونه حالا این دو رشته چقدر با هم نزدیک هستند بماند ( می شه یه جورایی به هم چسبوندشون : quantum computing) ولی ادب حکم می کنه به خودش چیزی نگم چون از نظر شخصیتی بر من یه جورایی احاطه داره و تازه از داستان بز مسلکی ماهم اطلاعی نداره فقط چون شرایط بز شدن رو داره من اضافش کردم. کی می دونه شاید یه روزی  بهش گفتم 

نظرات 2 + ارسال نظر
صونا یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:47 ق.ظ http://hoveyat.blogsky.com

امیدوارم مشکل خونتون زودتر حل بشه.
اومدن دوسته جدیدتونو به گروه مخفی تون هم تبریک می گم!!!!!
معبودت نگهدارت

لی لی چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:30 ب.ظ http://liliana.blogsky.com/

عکس دردناکی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد