-
برای شب یلدا
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 18:45
امشب شب یلداست می خواستم به اندازه ای که دلم می خواست اینجا بنویسم ولی این برنامه لعنتی جواب نداد تا آلان که دیگه باید برم فقط برای تبریک شب یلدا این را می نویسم یادشت بخیر الان چند ساله که شب یلدا من همیشه کوی دانشگاه بودم ولی امشب اصلا حسش نیست . فکر کنم امشب اولین شب یلدایی باشه که خودم تنها تو خونه باید یلدا بگیرم...
-
امروز برفی که ننشست
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 19:14
از صبح که اومد سر کار شایعه شده بود رئیس جمهور محترم که دست توانایی در تعطیل کردن کشور دارد قرار است به خاطر انتخابات و به بهونه آلودگی هوا چهار روز آخر هفته را تعطیل کند ولی برف و نم نم باران بعد از ظهری شایعات را تا حدود زیادی خواباند باید ببینیم که فردا چه می شود وبلاگ گور هم به روز شد.
-
یادی از کوی دانشگاه
شنبه 18 آذرماه سال 1385 18:39
روز پنجشنبه گذشته به مناسبت روز دانشجو برای دیدن ته مانده دوستانم و یادآوری خاطرات گذشته رفته بودم کوی دانشگاه ، یاد آوری خاطراتی که حالا هم تلخ و هم شیرینش یاد آوری اش آهی از نهان ما بلند می کند. نمی دانم توانستم از آن فرصتها استفاده کنم یا نه ولی خوشحالم که به هر حال فرصتی داشتم که دفتری از خاطراتم را به کوی دانشگاه...
-
برای روز دانشجو
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1385 12:02
یاد همه روزهایی که دانشجو بودیم به خیر یاد همه روزهایی که شب تا صبح به اسم درس خواندن حرف های دلمان را می گفتیم ، به خیر یاد روزهای 19 و 20 خرداد که شب تا صبح با سر و صورت بسته با انصار از پشت میله های کوی دانشگاه یک به دو کردیم یاد روزهایی که تا نصفحه های شب توی فضای سبز جلو مسجد دانشگاه از خاطرات کودکی و دبستان تا...
-
روز فراموش نشدنی من
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1385 18:06
هفت هشت ماهی می شد که رفته بودم ژاپن . بعضی روزهای تعطیل که دور هم جمع می شدیم و فرصتی می شد چیزهایی هم می خوردیم اون روز پاییزی رو هیچ وقت فراموش نخواهم کرد حتی تا آخر عمرم . نزدیک خونه ما یه پارک کوچک بود که توی اون پارک چند تا کیوسک تلفن هم بود که از آنجا به ایران تلفن می زدیم . نشستیم روی چند تا نیمکت نزدیک تلفن...
-
این هم از شیزار رفتن ما
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1385 16:59
اعصاب ادم رو اره برقی می کشند . آخه این چه وضعیه . از یک هفته پیش برنامه ریزی می کنی برا یه مسافرت دو روزه (حالا 10 روز که نمی خواستیم بریم دو روز فقط می خواستیم بریم بلکه از این جهنم آسایش داشته باشیم ) وقتی همه کارهاتو انجام دادی هما هنگی هاتو هم کردی ، دقیقه 93 زنگ می زنه می گه حسش نیست . حالا ما موندیم و مرخصی...
-
من و برنامه دیشب با بزهایم
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 17:55
دیروز چهار تا از بزهای باحال اومده بودن خونه بز روبوگاپی ، بز مدیر ، بز مشهدی و بز شمی دان کلی چرت و پرت گفتیم و شر و ور تحویل هم دادیم . شام هم یه کوکو سبز نسبتا قابل خوردن درست کردیم بعد از رد و بدل کردن آهنگ های جدید برای موبایلها و گرفتن n تا عکس با ژست های مختلف و با جایگشتهای مختلف ساعت سه نصف شب خوابیدیم . این...
-
عکس تو و چشمان من
دوشنبه 6 آذرماه سال 1385 08:52
عکس تو را در قاب چشمانم خواهم گذاشت چشمانم را خواهم بست و دیگر باز نخواهم کرد مبادا کسی آن را از قاب چشمان من بدزد نه نه چشمانم را نخواهم بست نمی خواهم زندانی کنم حتی عکس تو را در قاب چشمانم تورا آزاد خواهم گذاشت که نباشی حتی عکست را هم ببری ببری از چشمان من اگر بخواهی
-
ساقه شکسته گل
شنبه 4 آذرماه سال 1385 16:55
دیروز شاخه گلی دستم بود مرا به جرم شکستن ساقه گل بازداشت کردند کسی فکر نکرد که من دارم گلی می کارم ------------------------- شعری از یک شاعر کرد( اسمش دقیقا یادم نیست)
-
من و وبلاگ نویسها
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1385 16:20
بابا چرا اینقدر دنیا رو سخت می گیریم . مگه قراره چند سال عمر کنیم که برا دو ریال پول برادر رو به جون برادر می اندازیم به خدا دنیا ارزش این همه سخت گرفتن و نمی دونم بد گفتن و از این چیزها رو نداره . هر آن ممکنه عزارئیل سر برسه و جان نازنین رو از کالبد خاکی بیرون بکشه و ما را با هزار کار کرده و نکرده به گورستان روانه...
-
چرا نمی توانم بنویسم
سهشنبه 30 آبانماه سال 1385 18:00
می خوام بنویسم ولی حس نوشتنم را غریبه ای با خود به دوردستهایی که دست من هرگز و در هیچ شرایطی به خاطر دوری راه و سختی مسیری که از راه های صعب العبوری که در میان کوه های خشن و استواری که اجازه حرکت و گذشتن را به هیچ انسان بی اراده ای که برای کوچکترین خواسته های خود تلاش نمی کند ، را نمی دهند می گذرد ، برده است
-
حکایت من و تلویزیون و آخر هفته که گذشت
شنبه 27 آبانماه سال 1385 18:30
آخر این هفته که گذشت واقعا از اون آخر هفته هایی بود که هیچ کار مفیدی نکردم . حتی به خودم زحمت ندادم دو ساعت برم بیرون بگردم لاقل خستگی یک هفته کد لگد کردن از تنم بیرون بره عین معلولا دو روز تمام تپیدم تو چهار دیوار آپارتمان 50 متری و عین دیونه ها ذل زدم به تلویزیون . اون هم هر چی اراجیف بود بار من کرد و من هم که از...
-
یادداشتی برای تولد بز مدیر خودم و معرفی 2 وبلاگ
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1385 14:51
امروز از اون روزهایی بود که کاملا به بطالت گذشت . از صبح برای با n امین بار اومدن پارتیشن ها رو درست کنن با دریل و چکش و سنجت هاشون مخمون رو تو هاونگ ریختن هی کوبیدن اینترنت هم قربونش برم عین آدم سکته ای یک دقیقه هستش دقیقه بعد نستش بعد کلی از کمک نفس و شک دوباره یواش یواش پیداش میشه . از اون بدتر هم blogsky هستش که...
-
برای خودم که بدجوری سرما خورده ام
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 13:21
بالاخره هوای پاییزی تاثیرش رو گذاشت و ما هم مریض شدیم تقربا یک هفته است که هر روز آبریزی بینی ما ادامه داره و هر چه شلغم و لبو و لیمو شیرین و . . . زور می ز نند ، چیز عوض نمی شه دیروز یکی از دوستام که تلفنی باهاش صحبت کرده بودم و حال وضعم رو دیده بود ، میل زده و گفته بود پهلون تو که مریض نمی شدی هنوز زمستون نیومده...
-
برای نیما
دوشنبه 22 آبانماه سال 1385 13:48
دیروز سالروز تولد نیما نوشیج بزرگ شعر نو بود. وقتی شعرهای نیما را می خوانم ، بیشتر از هر شعر دیگری آن را احساس می کنم نمی دانم چرا اینقدر شعرهای نیما به من نزدیک هستند. با اینکه از نظر تکنیک به نظرم سنگین تر از شعرهای سهراب یا اخوان ثالث هستند . حداقل برای من درک آنها سخت تر است بیشتر وقتها فکر می کنم آیا انسان می...
-
یادداشت بی منظور هدفدار
شنبه 20 آبانماه سال 1385 09:47
می خوام بنویسم ولی دستم به نوشتن نمی ره . درباره موضعی می خوام بنویسیم ولی هیچی تو ذهنم نمیاد از بس که ذهنم تو گذشته و آینده آشفته وار می گرده . می خوام بنوسم نه به این خاطر که چیزی نوشته باشم ، نه به این خاطر که فراموش نکنم ، به خاطر اینکه تخلیه شم ، به خاطر اینکه که فکرم آرام بشه . اینقدر آدم های دور بر ما عجیبند و...
-
یک یادداشت دوست داشنی برای بز دانشمند
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 14:32
امروز جشن عقدکنونی بز دانشمند من است . از صمیم قلب براش آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم در تمام مراحل زندگی سعادتمند باشه تو یکی دو ماه گذشته پشت سر هم خبر مرگ اطرافیانم می رسید دیگه داشتم به شنیدن خبر بد عادت می کرد بطوریکه انگار همه مردم اومدن تو این دنیا مصیبت ببینند ولی از اول هفته دو سه تا عروسی دعوت شدم که اگه...
-
ای صبح قشنگ دوستت دارم
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 08:38
امروز وقتی داشتم می آمدم شرکت همچی توچال وسوسم می کرد . فکر می کنم اونهایی که امروز توچال رو دیدن یکی از اون روزهای خوب سال رو شروع کردن اینقدر این منظره قشنگ و جالب بود که برا یک لحظه وسوسه شدم سر خر رو کج کنم و بزنم به دل کوه . آخه از این صبح ها کم تو تهران می بینم. یک منظره زیبا از قله که توی ابرها خودش رو پنهان می...
-
مرگ مردی از نسل بزرگان
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 15:17
پس از او تنها نوای غم از نی چوپانان بیرون خواهد آمد و همه سازها چپی خواهند نواخت مادران آوازهای شاد بلال بلال و آهای گل را فراموش خواهند کرد و جز از غم نخواهند گفت پس از این تنها سواران از غوغای مال و گله خواهند گفت و عروسان "مینای بی منجق" برسر خواهند گذاشت آستاره در آسمان شب بختیاری ها جز سوسویی غمزده نخواهد بود...
-
من و یک بار دیگر بز دانشمند
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1385 19:41
امروز روز روز نسبتا باحالی بود . گذشته از اینکه کارهای عقب افتاده ام رو تونستم تمام کنم و آخر هفته هم هست ، خبر جالبی تو شرکت منتشر شد که باعث خوشحالی بچه ها شد. خبر فوق این بود که امروز بالاخره بز دانشمند با حلقه تو دست تشریف آوردن سر کار . در واقع اعلام رسمی بر مزدوج بودنشان دادن که همه تبریک گفتند و سر بقیه که هنوز...
-
با چشمانت
سهشنبه 9 آبانماه سال 1385 08:58
میدیدم چشمانت را به قدمهایم می نگرد که نزدیک می شد به امتداد دور شدنت هنگامیکه نگاه خیره چشمانت گم می شد در لبخند نگران یک دلداده و تو همچنان دور می شدی با نگاهی که دور می شد از قدمهایی که از امتداد قدمهایت فاصله می گرفت
-
شهری که همه کار داری ولی هیچ کاری نمی کنی
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 08:47
واقعا که انجام یه کار هر چند کوچک تو این شهر بیخود بزرگ کار سختیه برای خریدن یک شلوار از ساعت 6 بعداز ظهر تا آخر شبت رو باید وقت بگذاری دیروز با بز 77ی کامپیوتری رفتیم شلوار بخریم. با اینکه من همیشه از یک جا شلوار جین می خرم و دیروز هم مستقیما رفتیم همونجا، ولی تا آخر شب از شدت نیم ساعت پیاده روی که تو خیابون کرده...
-
یادداشت جالب برای بز زیست شناست
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 14:50
هفته گذشته که چند روز تعطیلی بود ، تو خونه خوابیده و فقط استراحت می کردم البته از نعمت فیلمهای تکراری تلویزیون هم بهرمند شدم رو دوشنبه که در آپارتمان رو باز کردم رفتم تو تا پنجشنبه شب پام رو بیرون نگذاشته بود. حساب کنید چه استراحت وحشتناکی کردم چند تا قرار کوه رو هم دودر کردم اما برو بچ از فرصت استفاده کرده و رفتن...
-
یادداشت روز قبل از عید فطر
دوشنبه 1 آبانماه سال 1385 16:55
بر اساس احتمالات قوی فردا عید فطر خواهد بود یادم میاد روز دوم رمضان توی روزنامه همشهری مطلبی نوشته شده بود توی اون متن علاوه بر مطالب جالب ، این هم آمده بود که روز اول ماه رمضان مناجات وداع رمضان را بخوانید چون اگه آخر بخوانید حتما افسوس خواهید خورد ولی من اون مناجات رو اون موقع نخوندم اما با این حال باز هم امروز که...
-
یادداشت دانشگاه
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 18:59
چند تا از همکلاسیهای دوره دانشگاه تو همین blogsky وبلاگی درست کردن و دعوت کردن همه بیان از خودشون خبر بدن نفس کار خوبه ولی من با اینکه می دونستم دووم نمیاره ولی اولین نفر عضو شدم البته چیزی توش ننوشتم دوسه نفری اومدن عضو شدن وچند تا پست هم گذاشتن ولی بنظر میاد که عمر این تلاش هم تموم شده باشه ( البته خیال دارم وقتی...
-
یادداشت آخر هفته
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 15:32
دارم سعی می کنم اینجا به دفترچه یادداشتم تبدیل نشود ولی وقتی آدم بزهاشو کمتر ببینه خوب مجبور میشه از خودش بنویسه آلبته دیشب که رفته بودم دانشگاه برا نوشتن کلی حرف دارم ولی چون الان خسته ام و می خوام برم خونه اونها رو می زارم برا یه وقت دیگه بالاخره این هفته هم تموم شد ولی این هفته از هفته قبل بهتر بود حداقل یه تعطیلی...
-
من و بز آماری
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 10:53
عجب روزگار غریییه ها . آدم نمی دونه کی میاد کی میره کی با کی خوبه کی بده تو این هفت هشت سال گذشته با n نفر آشنا شدم سلام و علیک کردم حتی با هم کلی هم سفره بودیم ، چقدر خندیدم چقدر برا همدیگه ناراحت شدیم چه شبها که تا صبح نشستیم درس خوندیم ، چه شبها که تا صبح نشستیم تا صبح بحث کردیم چقدر تو درگیرهای کوی دانشگاه این طرف...
-
یادداشت یک روز کسل کننده
شنبه 22 مهرماه سال 1385 17:00
هفته گذشته با تمام سختی هاش تموم شد و من تونستم روز پنج شنبه کمی از کارهای عقب افتاده ام رو جبران کنم جا تون خالی روز جمعه هم تا آنجا که امکان داشت خوابیدم. اما امروز با اینکه همه دیروز رو خوابیدم ولی امروز باز هم زودتر از ساعت 9/30 بیدار نشدمفکر کنم آخر ماه حدود 40 و 50 ساعتی تاخیر داشته باشم بهر حال بهونه ماه رمضان...
-
یادداشتی برای خودم
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1385 19:25
توی این چند روزه پوستم کنده شد . شدت کار آنقدر زیاد بوده که شب که می رسم خونه نیم ساعت بعد خوابم از اول هفته هم غیر از دیروز صبح دیگه هیچ کدوم از سحرها بیدار نشدم . افطار هم همون افطاری سبکی که توی شرکت می خوردم به خاطر همین هم دیگه امروز از ظهر به بعد کاملا تخلیه بودم . بدیش هم اینه که تا الان که ساعت 7 بعد از ظهره...
-
یادداشتی برای بز دانشمند
دوشنبه 17 مهرماه سال 1385 16:49
امروز داستان بز دانشمند رو بعریف می کنم این بز از جنس اون بزهای باحاله که تو هر گله ای شاید یکی یا دوتاش پیدا بشه از خصوصیات بارز این اینهاست : ساکت بودن و عدم چموشی ، سربه زیر بودن ، فقط به راه خود رفتن ، تو کار مردم دخالت نکردن ، عدم عاشق پیشگی که هنر بارز همه بزهای من است خلاصه از اون جنس بزهای کار درسته یادم رفت...