دارم از تو خالی می شوم
از نگاهت
از خیالت
دارم خالی می شوم از یادت، از شیرینی لبخند لبانت
از روزهایی که آتش می زد درونم را دلتنگی هایت
دارم خالی می شوم از فکر تنهاییم بی تو
که می خراشید ذهنم را در شبهای بی قراری
با تو می گویم که می بینی مرا
و نمی بینی
دارم تهی می شوم از احساس زیبایی های وجودت
دارم تهی می شوم از جوشش عشقت
از روزهایی که فریاد می زدم تو را با نگاهم
با لبانم
با سکوتم
ناله نمی کند دیگر این دلم
عادت کرده به نبودنت
به ندیدنت
خواستن بی جوابت
ناله نمی کند دیگر این دلم
خو کرده با تنهاییام
با دلتنگیهای بیکسیام
با گریههای شبانگاهیام
با ربنای بی استجابتم
با نارفیقیهالی دور و برم
بر دلم خنجر زدم
زخم زدم
آهن زدم
آتش زدم
فریاد زدم
و آزاد کردم دیدهام را
عشقم را
پای بر بندم را
سکوتم را
فریادم را
و
زندگیام را