خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

بالاخره ماه رمضان هم تموم شد و دوباره بساط صبحانه خوران در اداره و مشکلاتش براه افتاد. ماه رمضان حداقل این حسن رو داشت که یک ساعت وقت صبحانه رو در اداره برای ما آزاد می کرد.

امروز هم من که هنوز به ساعت کاری جدید عادت نکرده‌ام همون 8:30 اومدم سر کار ولی ایندفعه دیگه از مرخصی استفاده کردم و صبح خوابیدم.

مهمان‌هایی که برای تعطیلات اومده بودن هم دیروز همه رفتن و دوبازه تنها شدم. فرصت خوبیه که اگه بتونم ازش استفاده کنم غنیمته.

براساس برنامه‌ریزی هایی که انجام دادم باید بیشتر مطالعه کنم می‌خوام یکشنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها برم دانشگاه سرکار درس‌های اتوماتا و محاسبات عددی بنشینم 


عید فطر

فکر کنم دیگه امروز آخرین روز  ماه رمضان باشه. بالاخره ماه رمضان امسال هم تموم شد. همیشه وقتی ماه رمضان به آخراش می رسه دلم براش تنگ می شه، هرچند امسال تقریبا سخت تر از سالهای گذشته بود، ولی اتفاق‌های جالبی افتاد که اگه مشکلی پیش نیاد فکر کنم آخرشون خوب خواهد شد.

این دوسه روز هم مثل تعطیلی های دیگه من مهمان دارم و از مسافرت رفتن محروم شدم. البته مهمانی این دفعه یه خاصیتی داره که قبلی ها ندارشتن. امیدوارم که تهش شیرین باشه.

این هفته ای که گذشت کارام واقعا زیاد بود و خستگی اش رو کاملا حس می کنم. از هفته بعد کلاس هامون شروع می شن. حالا خوبه که من نباید برم سر کلاس.

تماس گرفتم برا آخر هفته بعد هماهنگ کنم سه روز برم ماموریت خوزستان، متاسفانه بلیط برا سه شنبه پیدا نشد. فکر کنم باید آخر هفته بعدش برم. خیلی وقته که خوزستان نرفتم واقعا براش دلتنگی می کنم. اگه آخر مهر برم میشه تقریبا هفت ماه که خوزستان نرفتم.

امشب هم دادشم با خانواده اش میاد تهران باید زود برم که خونه باشم.

پیشاپیش عید فطر رو به همه کسانی که از ماه رمضان استفاده کردند و اونهایی که می خوان از تعطیلی اش استفاده کنند تبریک می گم. 

دارم از تو خالی می شوم

دارم از تو خالی می شوم

از نگاهت 

از خیالت

دارم خالی می شوم از یادت، از شیرینی لبخند لبانت

از روزهایی که آتش می زد درونم را دلتنگی هایت


دارم خالی می شوم از فکر تنهاییم بی تو

که می خراشید ذهنم را در شبهای بی قراری 


با تو می گویم که می  بینی مرا

و نمی بینی


دارم تهی می شوم از احساس زیبایی های وجودت 

دارم تهی می شوم از جوشش عشقت 

از روزهایی که فریاد می زدم تو را با نگاهم 

با لبانم 

با سکوتم

ناله نمی کند دیگر این دلم

عادت کرده به نبودنت

به ندیدنت

خواستن بی جوابت


ناله نمی کند دیگر این دلم

خو کرده با تنهایی‌ام

با دلتنگی‌های بی‌کسی‌ام

با گریه‌های شبانگاهی‌ام

با ربنای بی استجابتم

با نارفیقی‌هالی دور و برم


بر دلم خنجر زدم

زخم زدم

آهن زدم 

آتش زدم

فریاد زدم

و آزاد کردم دیده‌ام را

عشقم را

پای بر بندم را

سکوتم را

 فریادم را 

و 

زندگی‌ام را