خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

دو سالگی

امروز دوسالگی وبلاگ بزها تموم شد و وارد سال سوم شد.

برنامه نویسی

از خواب غفلت بیدار نشدم و شب احیاء بیست و سوم رو از دست دادم. قرار بود برم کوی دانشگاه، سرشب خوابیدم که ساعت حدود 10 از خواب بیدار شوم برم ولی ساعت 11:30 بیدار شدم که دیگه  صرف نمی کرد برم البته یه کمی هم تنبلی چاشنیش شده بود.

دیروز هم مثل آدماهای الوات اومدم سرکار فقط هنرم این بود که چندتا نامه بزنم به این و اون و چند آدم از این شهر بفرستم اون اون شهر. خیال دارم یکی دوتا ماموریت برم یکی خوزستان یکی هم اگه شد کیش. 

امروز ولی محبوبه نیست و من هم تقریبا حوصله کار کردن ندارم. دیروز بعداز کار رفتیم بیرون قرار بود که بریم یه جایی بنشیم یه کم حرف بزنیم ولی چون بایستی زود می رفت و ساعت 4 خونه باشه بنابراین تمام مدت ما تو ترافیک میدون توحید بودیم ولی نشستیم تو ماشین صحبت کردیم. امروز دارن میرن کارای نامزدی برادرش رو درست کنند.

دیشب هم یکی از بزهها اومده بود خونه که مثلا یه کم کار فنی (برنامه نویسی) انجام بدیم ولی خب نشستیم و بیشتر حرف زدیم،‌در واقع هرکاری کردیم غیر از برنامه نویسی. آخه اون هم یه درگیری ازدواج داره ولی بابای دختره از اون آدمهایی است که اگه بفهمه پسره قبل از صحبت با اون با دخترش حرف زده دیگه نمی شه از خر شیطون پایینش آورد. خلاصه دنبال راه کار برای اون بودیم.

دوتا نکته: 1- احمدی ن‍ژاد پریشب تو سازمان ملل حرف زده 

2- سایپا دیروز با به قول شفیعی با یارای ریوالدو بازی کرده

این دوتا یه شباهت های  به هم داشتن. چی بود؟


روزمرگی

ماه رمضان به آخرش نزدیک شده و من این روزها تقریبا کار مفیدی برای خودم انجام نمی دم. از برنامه ریزی هایی که کرده بودم عقب افتادم. این روزها بیشتر و زودتر خسته می شم.

سرکار هم همچی تکراری شده. می ترسم مثل بقیه آدمهایی که صبح میاند و خودشون رو مشغول می کنند تا آخر وقت، بعدش هم بدون اینکه کار مفیدی کرده باشند می رن خونه و فردا دوباره روز از نو روزی از نو.

دیشب بالاخره یه کارت درست کردم که بتونم باهاش برم دانشگاه. امیدوارم بتونم مقداری از وقتم رو حداقل اونجا تلف کنم. فقط مونده که باید پرسش کنم. 

از بروبچ خبری نیست امشب خیال دارم برم مسجد کوی دانشگاه. شاید کسایی رو دیدم. البته رفیقای من که احیاء‌ نمی آن ولی اگه تعهد بدن که بعد از احیاء‌ برم بیدارشون کنم، احتمالا امشب اونجام. خیلی وقته که کوی دانشگاه نرفتم. شاید  صبح هم یه گشتی توش زدم.