خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

اصفهان

آخر هفته رفته بودم اصفهان برنامه‌های مراسم عقد رو هماهنگ کنم.

تقریبا همه برنامه‌ها خوب داره پیش می‌ره.

نامزدی

این روزها اینقدر اتفاق‌های زیادی افتاده که فرصت نوشتن نیست.

برنامه‌های نامزدی بالاخره بعد از کلی اینطرف اونطرف کردن و به خاطر فاکتورهای خیلی زیادی که مطرح شد، از تهران به اصفهان انتقال یافت. اگه مشکل خاصی پیش نیاد احتمالا همون 2 هفته دیگه فعلا  قرارها گذاشته شده است. ما که فعلا مشکل عموها و خاله ها حل شده، مشکل فضا هم برطرف شده است، فقط مشکل اینجاست که من باید برم اصفهان.

دیشب هم رفته بودم خسی‌آباد با خانواده محترم هماهنگی‌های آخر رو انجام بدم ولی باباش یه قسمتی‌اش رو نگه داشت، گفت بعدا صحبت می‌کنم و مارو نگران کرد.من هم فعلا نگران منتظر می مانم.

فعلا هم تو اداره اینقدر کارا زیاد شدن که فرصت هیچکاری نیست. خیال دارم دوشنبه یه ماموریت دوروزه برم اصفهان هم کارای اداری رو انجام بدم و هم کارای هماهنگی مراسم رو انجام بدم، البته این به شرطیه که مهندس راضی بشه.

روزمرگی

(این یادداشت رو چند روز پیش نوشتم که امروز فرصت شد آپش کنم)

امروز هم از اون روزهاییه که کارام تو اداره زیاده. از صبح که اومدم تقریبا مشغولم. 

دیشب زود خواب که صبح ساعت 4 از خواب بیدار شم مثلا یه کمی درس بخونم نمی‌دونم چی شدساعتی که زنگ خورد بلند شدم دیدم ساعت 6. فکر کنم زنگی که برا ساعت 4 تنظیم کرده بودم بیدارم نکرد. آخه دیشب هم ساعت 11 خوابیدم و طبیعی بود که اگر ساعت 4 هم بیدار میشدم نمی تونستم چیزی بخونم. به هر صورت امروز صبح از کفم رفت.