خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

من و برنامه دیشب با بزهایم

دیروز چهار تا از بزهای باحال اومده بودن خونه بز روبوگاپی ، بز مدیر ، بز مشهدی و بز شمی دان
کلی چرت و پرت گفتیم و شر و ور تحویل هم دادیم . شام هم یه کوکو سبز نسبتا قابل خوردن درست کردیم بعد از رد و بدل کردن آهنگ های جدید برای موبایلها و گرفتن n تا عکس با ژست های مختلف
و با جایگشتهای مختلف ساعت سه نصف شب خوابیدیم .
این وسط من بیچاره باید ساعت 8 صبح سر کار می بودم . برا اینکه بتونم بلند شم ده تا ساعت رو با فاصله یک دقیق ای کوک کردم تازه خواب آلود هم رفتم تو حموم آب سرد رو باز کردم رو خودم تا چشمام باز شه امروز هم هر یک ساعت 10 دقیقه چرت می زدم تازه وسطش هم یک ساعت رفتم بیرون که تو شرکت بیشتر از این ضایع نشم
اما دیشب این بز روبوکاپی یک تریپ جالب زده بود که شایسته است عکسش رو همینجا بگذارم تا همه استفاده کنند
Image and video hosting by TinyPic
من نمی دونم با این تیپ چطوری می ره سر کلاس فوق لیسانس ها و درس می ده اون هم جایی مثل دانشگاه تهران . البته از دانشجوهای این شکلی که تو فوق لیسانس ، فوق لیسانس درس بدن همچی کارهایی بعید هم نیست.
خوشبختانه کارهاش درست شده و اگه مشکلی پیش نیاد چند ماه دیگه راهی میشه کشور بیگانه برا ادامه تحصیل.
اما بز مشهدی هم کار امریش درست نشد و باید تشریف ببره در خدمت نظام مقدس باشه
بز مدیر هم که آخر شب اومد دو سه تا خبر باحال داد که کیفول شدیم
اما بز شیمی دان هم در این فرصت از ما سوء استفاده کرد و powerpoint هاش رو برا سمینار هفته بعدش درست کرد
البته دو تا دیگه از بزها هم قرار بوده بیان که نتونستن بیان ولی خیلی دلم می خواست بز صنایعی را بیبینم از وقتی رفته بابل فوق بخونه دیگه ندیدمش . دیشب که نشد انشاء ا.. یه وقت دیگه
دیگه باید برم که به قرار ساعت ششم برسم
تا همین جا کافیه

عکس تو و چشمان من

عکس تو را در قاب چشمانم خواهم گذاشت
چشمانم را خواهم بست و دیگر باز نخواهم کرد
مبادا کسی آن را از قاب چشمان من بدزد

نه نه
چشمانم را نخواهم بست
نمی خواهم زندانی کنم
حتی عکس تو را
در قاب چشمانم
تورا آزاد خواهم گذاشت
که نباشی
حتی عکست را هم ببری
ببری از چشمان من
اگر بخواهی

ساقه شکسته گل

دیروز شاخه گلی دستم بود
مرا به جرم شکستن ساقه گل بازداشت کردند
کسی فکر نکرد که من دارم گلی می کارم
-------------------------
شعری از یک شاعر کرد( اسمش دقیقا یادم نیست)

Image and video hosting by TinyPic