خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

من و یک بار دیگر بز دانشمند

امروز روز روز نسبتا باحالی بود . گذشته از اینکه کارهای عقب افتاده ام رو تونستم تمام کنم و آخر هفته هم هست ،
خبر جالبی تو شرکت منتشر شد که باعث خوشحالی بچه ها شد.
خبر فوق این بود که امروز بالاخره بز دانشمند با حلقه تو دست تشریف آوردن سر کار .
در واقع اعلام رسمی بر مزدوج بودنشان دادن که همه تبریک گفتند و سر بقیه که هنوز قاطی مرغها نشدن هم دست کشید.
خلاصه تا الان که آخر وقته و تقریبا همه رفتن بساط تیکه پرونی گرمه و همه سر به سرش میزاشتن
البته من قبلا خبرش رو داشتم و کلی هم مخ اون عموی خانومش که زنگ زده بود خونه ما تا دربارش تحقیق کنه رو تو دیگ پخته بودم
و خود بزه هم بهم گفته بود ولی به خاطر اینکه خودش چیزی نگفته بود مجبور بودم سکوت کنم
اما امروز دیگه خودم رو خالی کردم و تا اونجا که جاداشت متلک بارش کردم
البته کمی هم خوش شانس بود چون امروز سر همه خیلی شلوغ بود و فرصت زیادی پیش نیومد ولی فردا سر نهار آگه باشه به جای بحث روزانه که معمولا سوژه اش احمدی نژاد ، با بز دانشمند کار خواهیم داشت
تازه یادم اومد که من فردا نیستم اما مشکلی نیست چون شنبه جبران خواهیم کرد
اما از شوخی گذشته براش آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم با همدیگه خوشبخت بشن

با چشمانت

میدیدم چشمانت را
به قدمهایم می نگرد
که نزدیک می شد به امتداد دور شدنت
هنگامیکه نگاه خیره چشمانت
گم می شد در لبخند نگران یک دلداده

و تو همچنان دور می شدی
با نگاهی که دور می شد
از قدمهایی که از امتداد قدمهایت
فاصله می گرفت

شهری که همه کار داری ولی هیچ کاری نمی کنی

واقعا که انجام یه کار هر چند کوچک تو این شهر بیخود بزرگ کار سختیه
برای خریدن یک شلوار از ساعت 6 بعداز ظهر تا آخر شبت رو باید وقت بگذاری
دیروز با بز 77ی کامپیوتری رفتیم شلوار بخریم. با اینکه من همیشه از یک جا شلوار جین می خرم
و دیروز هم مستقیما رفتیم همونجا، ولی تا آخر شب از شدت نیم ساعت پیاده روی که تو خیابون کرده بودیم به هیچ کاری دیگه ام نرسیدم غیر از استفاده برنامه های تکراری تلوزیون باز خدا رو شکر که شبکه 3 فوتبال پخش مستقیم داره که برا بار اول تکراری نیست
تازه من تا 12 دوام آوردم ولی این بز که همون ساعت 10 نشده خوابید . واقعا که میگه من همیشه شارژم، ساعت 10 نشده باتریش تموم شد.
رفته بودیم برا اون شلوار بخریم یکی هم برا خودمون خریدیم
اما حالی میده آدم شلوار 25 هزار تومانی رو 18 هزار تومان بخره ، هرچند هنوز هم کلاه سرت رفته.
دیشب فهمیدم یکی از آشناها ازدواج کرده و چند روز دیگه هم عروسیشه ، خفن دعوت کرده من هم همچی مور مور میشه که برم
ولی نمی دونم تو این ترافیک کاری چطوری باید برم اخه 1000 کیلومتر اون طرفتره .
شاید رفتیم. خدا رو چی دیدی
دعوت خود عروس خانوم باشی و نری خیلی سخته تازه اگه عروسی مال کردها باشه