خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

برای خودم که بدجوری سرما خورده ام

بالاخره هوای پاییزی تاثیرش رو گذاشت و ما هم مریض شدیم
تقربا یک هفته است که هر روز آبریزی بینی ما ادامه داره و هر چه شلغم و لبو و لیمو شیرین و . . . زور می ز نند ، چیز عوض نمی شه
دیروز یکی از دوستام که تلفنی باهاش صحبت کرده بودم و حال وضعم رو دیده بود ، میل زده و گفته بود پهلون تو که مریض نمی شدی هنوز زمستون نیومده افتادی خدا آخرش رو بخیر کنه
راست می گه آخه سابقه نداشته من توی فصل پاییز و زمستون سرما بخورم ، اگه دفترچه تامین اجتماعی من رو نگاه کنید ، فکر می کنم آخرین تاریخ توش مال سال اول دانشگاه یعنی حدودای 78 باشه
خب این هم از نشانه های پیریه دیگه کاریش هم نمی شه کرد واقعا به قول اون دوستم خدا آخرش رو به خیر کنه. البته امروز قصد دارم یه سر برم دکتر و یه فکری برا این سرماخوردگی و البته تبخال گنده ای که روی لبم در اومده و دو روزی هست که لبهام رو به لبهای شتر شبیه کرده ، بکنم.

هنوز نفهمیدم که بالاخره آخره هفته باید برم عروسی اشنویه یا نه . هنوز نتونستن تصمیم بگیرم .
از یک طرف اگه برم کلی حال می کنم و خیلی هم خوشحال می شن و اگه نرم هم دیگه فرصتی برا استرحت پیدا نمی کنم از طرف دیگه با این سرماخوردگی رفتی تو دل سرما نوعی دیونگی حساب می شه شاید هم امشب زد به سرم و رفتم کی می دونه.

امروز تو وبلاگ گروهی بچه های دانشکده خوندم که یکی از همکلاسی های دوران دانشجویی بچه دار شده. دلم می خواست همون جا براش یه تبریک خیلی خوب بنویسم چون خیلی خوشحال شدم
ولی حیف شد چون احساس کردم که بعضی هاشون ظرفیت ندارن . اخه تو دوران دانشجویی خیلی با هم رفیق بودیم و برا عقدکنونش هم تا یزد رفتیم. با اینکه شوهرش هم دوستمه ولی زیاد حال خوشی نخواهد داشت این تبریک من. خب من از همین جا براشون آرزوی موفقیت می کنم
یادش به خیر چه روزهای باحالی داشتیم.
همینه دیگه بالاخره یه روزی هم باید از هرچی هست دست بکشیم و همنشین خاک بشیم

برای نیما

دیروز سالروز تولد نیما نوشیج بزرگ شعر نو بود.
وقتی شعرهای نیما را می خوانم ، بیشتر از هر شعر دیگری آن را احساس می کنم
نمی دانم چرا اینقدر شعرهای نیما به من نزدیک هستند. با اینکه از نظر تکنیک به نظرم سنگین تر از شعرهای سهراب یا اخوان ثالث هستند . حداقل برای من درک آنها سخت تر است
بیشتر وقتها فکر می کنم آیا انسان می تواند در شرایطی قرار بگیرد که مثل نیما یا اصلا مثل حافظ و سعدی کلمات را در کنار هم بچیند و علاوه بر نظم ظاهری هنرمندانه در معنی و مفهوم هم با هم ترکیب کند . در مورد مولانا که هر چه بگوییم کم گفته ایم .
معمولا در خودکاویهای خودم به این نتیجه می رسم که هر چه ما بیشتر به تکنولوژی دست پیدا می کنیم کمتر لطافت و زیبایی های اطراف رو می توانیم درک کنیم . نه اینکه درک ما از بین رفته باشد بلکه جاذبه ها و روپوشهایی که ابزارهای تکنولوژیک بر طبیعت اطراف ایجاد می کنند باعث می شود که دیدگان ما لایه های زیرین محیط پیرامون خود را کمتر به صورت زنده و با ساختار واقعی خود ببیند
به طوریکه اغلب شاعران و نویسندگان ما برای رسیدن به محیطی مناسب برای بیرون ریختن احساسات خود از زندگی در محیط معمولی فرار کرده و کنجی خلوت را برای خود پیدا می کنند تا بلکه دست هیچ گونه موجود مزاحمی به آنان نرسد .
شاید در گذشته هم همین حالت وجود داشته ولی امروزه شدت آن بسیار بیشتر شده است .
بنابراین به نظر می رسد امثال نیما که با بیان سحرآمیز خود درون و بیرون انسان را به خروش وا می دارد کمتر و با فاصله های طولانی تر ظهور کنند.

Image and video hosting by TinyPic

یادداشت بی منظور هدفدار

می خوام بنویسم ولی دستم به نوشتن نمی ره . درباره موضعی می خوام بنویسیم ولی هیچی تو ذهنم نمیاد از بس که ذهنم تو گذشته و آینده آشفته وار می گرده .
می خوام بنوسم نه به این خاطر که چیزی نوشته باشم ، نه به این خاطر که فراموش نکنم ، به خاطر اینکه تخلیه شم ، به خاطر اینکه که فکرم آرام بشه .
اینقدر آدم های دور بر ما عجیبند و کار های خارق العاده می کنند که آدم بعضی وقتها باید بشینه و فقط تماشا کنه .
دوستی ها و رفاقتهای چند ساله بخاطر چیزهای که اصلا فکرش رو هم نمی کنیم به می خوره .
تمام تلاشتو می کنی کسی از دستت ناراحت نشه ولی می بینی نزدیکترین آدمها بهت براحتی کاری می کنند که تصمیم می گیری دیگه بعد از اون با کسی رفاقت نکنی
چقدر راحت دوست صمیمیت که چند سال با هم وقتهای زیادی رو صرف کرده اید تو صورتت دورغ می گه .
وقتی سعی می کنی درستش کنی و یه جوری قضیه رو حل کنی، طرف طلبکار میشه . بعد از مدتی می بینی داره کاری رو انجام می ده که همین چند وقت پیش حتی گفتنش از طرف تو یک تهمت محسوب می شده و تو فقط به جرم اینکه خواسته بودی از پیش کمکی کرده باشی باید کلی فحش ناسزا بشنوی .
یادمون باشه که بعضی از راهها رو تو زندگی همه از یک مسیر می رن و در واقع فقط یک مسیر وجود داره .حتی آدم اگه قبلا نرفته باشه با دیدن دیگران می تونه بفهمه خودش یا بقیه کجای مسیر هستند
خب در این شرایط باید با َاین آدم چیکار کنی . باید چی بگی . در اینجا باید چه تعریفی از رفاقت بکنی . تکلیف اون وقتهایی که برا همچی آدامهایی صرف کردی چیه.