خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

دمپایی

یه خبر جالب امروز شیندم که به علت پوشیدن دمپایی در محل کار برام نامه ای مبنی بر بی انضباطی در پرونده ام درج کرده اند. چه قدر خوشحال شدم که حداقل یه کسی هست حواصش هست کی با انظباط کی بی انضباطه، البته نمی دونم این معاونی که صبح میاد کارت می زنه می ره، ظهر میاد نهار می خوره کارتشو می زنه می ره خونه چقدر باانظباطه.

صبح که داشتم می امدم سرکار یکی از بچه های دوران دانشجویی رو بعد از شش سال دیدم (بهش می گفتیم دکتر). جالب بود روبروی هم نشسته بودیم و حدود 5 دقیقه داشتیم تو چشای هم نگاه می کردیم ولی شک داشتیم که همدیگه رو می شناسیم، آخه خیلی چاق شده بود واز نظر من زیاد قابل تشخیص نبود. اما اینکه من از نظر اون چقدر تغییر کرده بودم نمی دونم. بعد از 5 دقیقه دیدم لبخند شکاکی کنار لبش نشسته فهمیدم خودشه و اشتباه نکردم. خلاصه تو 20 دقیقه کلی با هم گپ زدیم.
باید برم نهار بخورم.
نظرات 1 + ارسال نظر
صونا سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:58 ب.ظ http://hoveyat.blogsky.com

سلام
خیلی وقت بود که نیومده بودم
خوشحالم که هنوزم هستید!
مگه نگفته بودید که نمی خوایید اینجا بنویسید؟!!

سلام
من هم خوشحال شدم. هم به خاطر اینکه برگشتم و هم این که شما بعد از مدتها به من سر زدید. همیشه که بهتون سر می زنم با اون پست خدافظی برخورد می کنم و دلم می گیره.
راستی نگفته کنکور چیکار کردی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد