خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

روزنامه

خسته نشده‌ام ولی ذهنم هیچ چیزی ازش بیرون نمی‌یاد.
احساس می‌کنم اون طراوت قبلی که داشتم داره تو وجودم از بین می‌ره.
فکر می‌کنم باید به یک مسافرت چند روزه برم که به هیچ چیزی فکر نکنم. مثلا یه کوله پشتی بردارم برم تو ییلاق‌های السالم و تالش یا دامنه‌های زردکوه که دست هیچکس بهم نرسه.
شدم عینهو این پیرمردا که وابستگی شدید دارن به خانواده. (برا منی که قبلا دوسال یک بار هم نمی رفتم خونه سربزنم خیلی عجیبه ) دلم می‌خواد الان که می‌رفتم خونه می‌نشستم با مامانم چند ساعت یه تیکه حرف می‌زدم نه اینکه خالی بشم یا دلم بخواد در مورد موضوع خاصی با کسی دردل کنم ،‌فقط می‌خوام با مامانم حرف بزنم زیاد.
حیف که اینجا نیست.

این چند روزه همه بزها رفتن مسافرت هیچکس نیست اگه دیشب یه قرار برا امروز می‌گذاشتم می‌تونستیم امروز بریم بیرون کلی الواتی کنیم. ولی فکر می‌کنم می‌بینم بعدش بیشتر حالم گرفته می‌شه.

بز زیست شناس به شدت نگران غیبتیه که تو دفترچه آماده به خدمتش براش زدن و من رو هم مامور کرده برم با فرماندهی نظام وظیفه یه قرار ملاقات براش بزارم. ولی من هنوز هیچ کاری براش نکردم.

از بز آماری هم که فعلا خبری در دست نیست. این بروبچ هم نیستند تا از اونها کسب اطلاعی دربارش بکنیم نمی‌دونم بالاخره خانواده‌اش فهمیدن کجاست یا نه؟

بز کامپیوتری هم که ولش کنی شهرستان خونه باباشه. نمی‌دونم اونجا چی پیدا کرده این هم قدیما مثل خودم سال به سال خونه باباش نمی‌رفت حالا یه روز تعطیل گیرش می‌یاد باید خونه باباش پیداش کنی. فکر کنم اونجا دسته گلی، چیزی آب داده. نمی‌دونم

بز مدیر هم جمعه شب زنگ زد و گفت الان تو راهم دارم می‌رم خونه

دارم فکر می‌کنم کاشکی برنامه مهمانانم رو جابجا می‌کردم و سفر مشهد رو می‌رفتم. . .

به هر حال، حالم مثل این شعر:
"بدترین رنج آن است

که ندانم چرا

بی عشق و بی نفرت

قلب من مالامال درد است."

که تو وبلاگ قاصدک خوندم.

مشهد

همین الان دوتا بلیت جور شد برا مشهد ولی من چون امشب و فردا مهمان دارم نمی‌تونم برم
اگه دیروز بهم می‌گفتن می‌تونستم برنامه‌های مهمونام رو جابجا کنم. ولی دیگه نمی‌شه.
شاید هم بهونه است.
نمی‌دونم . . .

جمعه

بهترین کاری که می‌تونی انجام بدی اینه که به هر جون کندی که باشه خودت رو به شیر دستشویی برسونی، دو مشت آب سرد به صورتت بزنی بعد بدون ایکه به هیچ چیز دیگه‌ای فکر کنی لباس‌هاتو بپوشی و بزنی بیرون. همینکه پاتو گذاشتی تو کوچه بردی وگرنه تمام روزتو هدر دادی
حتی اگه فرداش مهمترین امتحان زندگی‌ات رو داشتی باشی.
حتی اگه خودت تنها باشی.
حتی اگه بارون سخت می‌یاد.
حتی اگه برف داره می‌کوبه تو سر و کولت.
حتی اگه چند ساعت تلفن صحبت کرده باشی و مختو تو گاری ریختن و بردن.

جمعه رو می‌گم
این تنها راه استفاده از روز تعطیله.
راه دیگه‌ای اگه هست من نمی‌شناسم. . .