خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

روزنامه

یه جایی گیر کردم تو کارم که دو هفته است یک خط هم جلوتر نرفته‌ام. در طول چند روز گذشته خودم رو سرگرم چند تا کار دیگه کردم یه کمی فکرم آزاد شه . امروز دوباره اومدم سر همون برنامه قبلی ولی از صبح تا حالا هرچی بهش ور رفتم تکون نخورد که نخورد. دیگه عصابم رو داغون کرده. جزء‌ معدود کارایی که زورم بهش نرسیده. توش موندم چیکار باهاش بکنم.
امروز تا ظهر در نئشگی رمان دیشبی فرو رفته بودم. به زور خودم رو بعدازظهری کشیدم بیرون یکم کار کنم. ولی خب به نتیجه‌ای نرسیدم.
خوشبختانه یکی دو ساعت پیش تونستم با دوتا از بروبچ قدیم دانشگاه، که خیلی وقت بود ازشون بی اطلاع بودم ، چند دقیقه‌ای صحبت کنم. بد نبود.
به نظر می‌رسه که باید آخر هفته باید برم خوزستان. اگه مشکلی پیش نیاد در نه سال گذشته این اولین باری است که در همچن زمانی می‌رفم خوزستان.
دانشگاه امیرکبیر هم فعلا به گند کشیده شده ، مثل همیشه که یکی هست هر چند وقت یک بار یک گه کاری توش بکنه تا بوی گندش همه جارو بگیره. من نمی‌دونم واقعا اونا هم چین چیزی نوشتن یا نه ولی هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست. چه اینطرفی باشه چه اونطرفی. اونی که مهمه اینه که دانشجوهای دانشگاه امیرکبیر آخر نتونستند شعور سیاسی دانشجویی را نشون بدن. قدیما که نکردن ،‌امروز هم نکردن بعید فرداهای دیگه‌ای هم این کارو بکنند.

بادبادک‌باز

رمانی فوق‌العاده که ترجیح می‌دم درباره‌اش صحبت نکنم چون احتمالا از ارزشش کم خواهد شد.
فقط می‌دونم از دیشب که رسیدم به نصفش، تا الان در خلسه اونم.

فروردین 86

بالاخره به نظر می‌رسه که امروز تصمیم دارم بنویسم. می خوام در مورد اتفاقاتی که از اول سال تا حالا افتاده بنویسم. طبیعتا مهمترینش عوض کردنه خونه‌است.
1 - شب چهارشنبه سوری پارسال خاطره‌است. من بعداز ظهر سر کار بودم که تلفنم زنگ خورد. صاحب‌خونه بود. بعداز احوالپرسی گفت که از اجرای احکام اومدن می خوان وسایلتو بریزن تو کوچه . گفتم چرا مگه قرار نبود شما با هم به توافق برسید.(اینکه چرا می‌خواستن خونه رو تخلیه کنند. به من هیچ ربطی نداشت. دعوا مربوط بود به دو نفر که سر خونه دعوا داشتن و داستانش هم مفصله ... ) خلاصه گفت که بدو بیا نذار این کار رو انجام بدن.
تو شلوغی آخر اسفند من بدو کارم رو ول کردم،‌کامپیوتر رو هم حتی خاموش نکردم، رفتم سراغ خونه. (البته می‌دونستم که تا من نباشم نمی‌تونن خونه رو تخلیه کنند) حدود 1.5 ساعتی طول کشید تا من رسیدم در خونه وقتی رسیدم دیدم کسی دو رو بر خونه من نیست ولی اون کاغذی که تو سه پست قبل می بینید رو در چسبوندن. از اون طرف هم فرید، دوستم که پسر صاحب خونه هم بود، اومد بعدش هم مادرش اومد. ما رفتیم شاکی و وکیلش که تو یکی دیگه از آپارتمانها بود رو پیدا کردیم . ولی هر کاری کردیم دررو باز نکردن. مامورای اجرای احکام و کلانتری هم رفته بودن. خلاصه از اون روز ما بی خانمان شدیم. (البته نه به اون مفهوم کارتون خواب) . داستان با همه دردسرهاش ادامه پیدا کرد تا اینکه بالاخره ما بعد از حدود 40 روز تونستیم در خونه رو باز کنیم و وسائلمون رو در بیاریم و از اون خونه فرار کنیم. باز کردن در خونه هم خودش داستانی طولانی داره ( فقط سه روز تو دادسرا و کلانتری و اجرای احکام بود ) حالا بماند که ما تقریبا همه اون مدت پلمپ خونه رو شکسته بودیم و رفته بودیم تو خونه ولی اگه یه روز سرو کله مامورای کلانتری پیداشون می‌شد بایسی چند وقتی رو تو هولوفدونی (یا یه چیزی تو همین مایه‌ها ) آب خنک می خوردیم. ( جزییات داستان به دلیل کمبود وقت حذف شد) . خب این هم اجاره کردن خونه از آشناهاست دیگه. کاریش هم نمی‌شه کرد. اگه همون روز اول که اخطار داده بودن ما خرت و پرتامون رو جمع کرده بودیم و رفته بودیم این همه بلا سرمون نمی‌اومد.
2 - در تعطیلات عید برنامه داشتم که مسافرت کوتاهی به اصفهان و شیراز داشته باشم ولی به دلیل مشکلی که برای خونه پیش اومده بود برنامه کنسل شد(البته مسافرت یک روزه‌ای به شیراز برای دیدن یکی از دوستانم داشتم و خیلی سریع دوباره برگشتم تهران). و یک برنامه مسافرت هم برادرم به همراه خانواده‌اش به تهران داشت که اون هم به دلیل پلمت خونه بنده کنسل شد.
3 - امسال هرچی برای من بد بود برای بزهام خوب بود. بز زیست شناس روز اول عید عقد کرد. من هم دعوت اختصاصی شده بودم ولی به دلیل بعد مسافت (در حدود 1000 کیلومتر) دودر شد. انشاء ا.. برای عروسیش جبران می کنم . بز حفار هم روز 6 عید عقد کرد که اون هم به دلیل بعد مسافت (همون 1000 کیلو متر ولی از یک طرف دیگر ) دودر شد که این هم انشاء ا... در عروسیش جران خواهد شد.
4 - بالاخره بعد از n سال که از عمر ما گذشت، تصمیم قاطع گرفتیم که گواهی نامه بگیریم. و تونستیم در همون مرحله اول قبول شیم و از حروم کردن پولمون حداقل در این یک مورد جلو گیری کنیم (دیگه با ترس و استرس هم سوار ماشین نشیم.)
5- در مورد خونه جدید یک چک 2 میلیون تومانی به صاحب خونه جدید دادم که چون مال شهرتانه و تو تهران پاس نمی‌شه، در نتیجه فراری هستم و در اولین فرصت که گیرم بیاره پوستم کندست. (البته اون هم پول تلفن رو نداده در نتیجه از تلفن و مخلفاتش هم در خونه خبری نیست)
6- بعد از سه روز دوندگی در بازار رضا امروز بالاخره تونستم 5 سیستم بخرم و بعد از کلی حمالی و پیاده شدن،‌بفرستمشو ن شهرستان. نمی‌دونم کافی نتی که برادرم بدون هیچ گونه اطلاعی از دنیای کامپیوتر می‌خواد راه‌اندازی کنه چی میشه. خدا می دونه!!!!!!!!!!!
7- بعداز کلی دودره بازی که به بهونه جابه‌جای خونه تو شرکت درآوردم در چند روز گذشته مجبور شدم مثل اسب کار کنم تا کارهای عقب افتاده رو جبران کنم و بالاخره امروز یه کمی سرم خلوت شد و تونستم نفسی بکشم.
8- همچنان در حال دودره کرد مدیر عامل شرکت هستم تا در باره قرارداد سال جدید با تاخیر صحبت کنم . منتظرم ببینم بالاخره این فرایند استخدامی بانک به کجا خواهد کشید. (کار من به کجا رسیده که رفتم سراغ بانک. می‌دونم که تو اینجا هم نمی ایستم. آخه اگه می‌خواستم بایستم که کار قبلی رو ول نمی‌کردم.). این بانکی هم شورش رو در آوردن در مورد پدرجد آدم هم تحقیق می‌کنند. با تحقیقی که اینها می‌کنند و مصاحبه‌ای که من در مورد آقای رئیس جمهور دادم این دفعه دیگه از زدن هم یه چیزی اون ورتر سرم میارن . (آخه تو بد موقعی با من مصاحبه کردن. وقتی من مجبور شده بودم به خاطر یک خونه 50 متری از صدقه سر ایشون 13 میلیون ناقابل پرداخت کنم)
همین ..... . . .
86/2/5