خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

روزنامه

الان بیرون داره یه بارون وحشتناک مثل همون دیروزی میاد و منو گیر انداخته تو شرکت. جالب اینه که خودم تنها تو شرکت موندم و بقیه اصلا نفهمیدم کی رفتن.
خوشبختانه مسافرت خوزستان به خوبی و خوشی گذشت و کارهایی که باید انجام می دادم ، تونستم انجام بدم و برگردم.
دیروز دوباره اومدم سر همون کار قبلی و دوباره عین ... توش گیر کردم . دیگه واقعا از دستش خسته شدم. فردا می‌خوام برم تحویل یکی دیش بدمش.
با مدیر عامل هم که هنوز صحبتی در مورد پاره وقت کردن کارم صحبتی نکردم. می‌ترسم این آخر ماه پول نده و چک آخر ماه پاس نشه. فعلا دست نگه داشتم ببینم چی می‌شه.
یه کتاب از نمایشگاه برا شرکت خریدم الان دو روزه فاکتورش رو می‌‌برم پیش حسابدار می‌گه پول ندارم فردا بیاد . شیطون می‌گه برم کتابه رو بردارم ببرم خونه و از خیر 53هزار تومنش هم بگذرم. ما که تو دوره دانشجویی کتاب نخریدم لاقل حالا خریده باشیم. شاید فردا این کارو کردم کی می‌‌دونه.
به نظر می‌رسه برنامه گلاب گیره کاشان آخر هفته که قرار هست با بچه ‌های شرکت بریم به دلیل عدم استقبال برگزار نشه و بهتر از همین حالا یه برنامه برا آخر هفته با بروبچ خودمون بگذاریم.
همین. . . .

نمایشگاه

دیروز رفتم نمایشگاه کتاب. مثل پارسال نبود ولی اونقدرها هم که تبلیغات منفی می‌کردند،‌نبود. ولی شلوغی‌اش مثله همیشه بود . اگه تو نمایشگاه برگزارمی‌شد خیلی بهتر بود. یکی از عیب‌های بزرگی که خیلی به چشم اومد، نداشتن راهنمای مناسب برای غرفه‌‍‌های دانشگاهی بود. من چند تا کتاب می‌خواستم بخرم، چون نتونستم ناشرها رو پیدا کنم از خیر خریدنشون گذشتم . امروز صبح دوباره رفتم و چند تا کتاب دیگه خریدم. می‌خوام برم مسافرت وگرنه بعدازظهر دوباره می‌رفتم چون هنوز چندتایی دیگه از کتابهایی که باید بخرم، نخریدم. در کل خوب بود. عادت هرساله رو هم از دست ندادم و یک گشت کامل تو کتاب‌های عمومی زدم چندتایی کتاب شعر و فلسفه و این جور چیزها هم خریدم یک کتاب هم خریدم و نویسنده‌اش هم که همونجا بود امضاء‌اش کرد.

در اثر الواتی زیاد که تو نمایشگاه داشتم دیشب داشتم با تلفن صحبت می‌کردم که پای تلفن خوابم برد. صبح بلند شدم گوشی رو گذاشتم سرجاش. نمی‌دونم اون بنده خدا که داشتم باهاش صحبت می‌کردم رفته سر کدم پیچ. هنوز هم ازش اطلاعی در دست نیست.

یک جدول مندلیف تبلیغاتی هم گاج داد که اولین چیز بدرد بخور تبلیغاتی به حساب میاد.

دودره کردن شرکت

با چه رویی می‌تونم برم به مدیر عامل شرکت بگم که می‌خوام از آخر ماه نیام شرکت.
همین چند روز گذشته یک ساعت و نیم با هم سرقرارداد امسال چونه زدیم.
حتی نمی‌تونم اسم پاره وقت رو هم بیارم. به این یکی خیلی حساسه.
ببینم چی می‌شه باید دل به دریا زد و . . . .... . . .