خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

یک روز عادی

امروز حکم جدیدم رو برا سال جاری آوردن . از صبح دارم فکر می کنم با این نرخ تورم و این درصدی که اضافه شده چطور باید معادله چند مجهولی رو حل کنم.
از صبح داریم می خندیم نمی دون چرا این روزا اینقدر می خندیم. این همکارای من این روز ها همه فیلم شدن. نمی دونم از سرخوشی شونه یا زده به سرشون؟
یه چیزه دیگه هم امروز اومد که خوندنش جالب بود سال بازنشستگی هم توش ذکر شده بود به علاوه نکاتی بسیار ارزنده برای کسانی که ژن زنانگی درشون بسیار قویه.

بعد از تعطیلی ارتحال

امروز یکشنبه، نمی دونید با چه انزژی امدم سرکار. آماده ام تا زیر بار کارهای عقب مانده له شم.

روز وسط تعطیلی

امروز تو اداره مثله گورستان شده.هیچ کس نیست غیر منو همکارم. تو طبقه ما از صبح غیر از ما دوتا یه کاراموز خودمون بعلاوه ریئس که اون هم از صبح ندیدمش کس دیگه ای رویت نشده است الان که فقط ما دوتا هستم. به خاطر حضورمون در این روز کاملا مفید برا خودمون دو تا اسم با حال انتخاب کردیم که چون نمی خوام فاش بشن و بقیه ازشون استفاده کنند نمیگم.
از صبح من همکارم نوبتی گرفتیم خوابیدم الان که دارم می نویسم اون روبروم رو صندلی داره خروپف می کنه. ریئس هم یک ساعت پیش رفت. کاراموز هم پاورچین پاورچین اومد که این بیدار نشه، کلید رو داد، خداحافظی کرد و رفت.
البته من یک ساعتی مطالعه مفید کردم، یکی دوتا تلفن هم زدم و رهنمودهایی کردم. همه کار اداری امروزم همین دوتا تلفن بود که به جرات می تونم بگم من پرکارترین آدم تو اداره بودم.
واقعا چه لطفی کردن به بعضی ملت که امروز رو تعطیل نکردن.