خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

دمپایی

یه خبر جالب امروز شیندم که به علت پوشیدن دمپایی در محل کار برام نامه ای مبنی بر بی انضباطی در پرونده ام درج کرده اند. چه قدر خوشحال شدم که حداقل یه کسی هست حواصش هست کی با انظباط کی بی انضباطه، البته نمی دونم این معاونی که صبح میاد کارت می زنه می ره، ظهر میاد نهار می خوره کارتشو می زنه می ره خونه چقدر باانظباطه.

صبح که داشتم می امدم سرکار یکی از بچه های دوران دانشجویی رو بعد از شش سال دیدم (بهش می گفتیم دکتر). جالب بود روبروی هم نشسته بودیم و حدود 5 دقیقه داشتیم تو چشای هم نگاه می کردیم ولی شک داشتیم که همدیگه رو می شناسیم، آخه خیلی چاق شده بود واز نظر من زیاد قابل تشخیص نبود. اما اینکه من از نظر اون چقدر تغییر کرده بودم نمی دونم. بعد از 5 دقیقه دیدم لبخند شکاکی کنار لبش نشسته فهمیدم خودشه و اشتباه نکردم. خلاصه تو 20 دقیقه کلی با هم گپ زدیم.
باید برم نهار بخورم.

ما و بی برقی

این روزها بیشتر وقت ها برق می ره ، داریم بازی نگاه می کنیم یه دفعه برق می ره، داریم اخبار گوش می دیم برق می ره . چه خبره خدا می دونه زمستون گاز نداریم تابستون برق. تو زمستون ترکمستان گاز نمی ده حتما تو تابستون عراق برق نمی ده.
از صبح تا حال بیشتر از 100 نامه فرستادم که خدا می دونه کی رو به کجا فرستادم. فکر کنم بعدا گندش درمیاد
امروز اینجا همایش هم هست و تو این هرو ویر دم به دم میان سلام و علیک می کنند باید بشینی صحبت و خوش و بش هم بکنی. خلاصه این روزها روزهای شلوغی داریم.

یک روز عادی

امروز حکم جدیدم رو برا سال جاری آوردن . از صبح دارم فکر می کنم با این نرخ تورم و این درصدی که اضافه شده چطور باید معادله چند مجهولی رو حل کنم.
از صبح داریم می خندیم نمی دون چرا این روزا اینقدر می خندیم. این همکارای من این روز ها همه فیلم شدن. نمی دونم از سرخوشی شونه یا زده به سرشون؟
یه چیزه دیگه هم امروز اومد که خوندنش جالب بود سال بازنشستگی هم توش ذکر شده بود به علاوه نکاتی بسیار ارزنده برای کسانی که ژن زنانگی درشون بسیار قویه.