خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

خاطرات بزهای من

آنچه در اینجا ثبت می‌شود گوشه ای از خاطرات گذشته ، حال و آینده من و بزهایم است همین

من و یک بار دیگر بز دانشمند

امروز روز روز نسبتا باحالی بود . گذشته از اینکه کارهای عقب افتاده ام رو تونستم تمام کنم و آخر هفته هم هست ،
خبر جالبی تو شرکت منتشر شد که باعث خوشحالی بچه ها شد.
خبر فوق این بود که امروز بالاخره بز دانشمند با حلقه تو دست تشریف آوردن سر کار .
در واقع اعلام رسمی بر مزدوج بودنشان دادن که همه تبریک گفتند و سر بقیه که هنوز قاطی مرغها نشدن هم دست کشید.
خلاصه تا الان که آخر وقته و تقریبا همه رفتن بساط تیکه پرونی گرمه و همه سر به سرش میزاشتن
البته من قبلا خبرش رو داشتم و کلی هم مخ اون عموی خانومش که زنگ زده بود خونه ما تا دربارش تحقیق کنه رو تو دیگ پخته بودم
و خود بزه هم بهم گفته بود ولی به خاطر اینکه خودش چیزی نگفته بود مجبور بودم سکوت کنم
اما امروز دیگه خودم رو خالی کردم و تا اونجا که جاداشت متلک بارش کردم
البته کمی هم خوش شانس بود چون امروز سر همه خیلی شلوغ بود و فرصت زیادی پیش نیومد ولی فردا سر نهار آگه باشه به جای بحث روزانه که معمولا سوژه اش احمدی نژاد ، با بز دانشمند کار خواهیم داشت
تازه یادم اومد که من فردا نیستم اما مشکلی نیست چون شنبه جبران خواهیم کرد
اما از شوخی گذشته براش آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم با همدیگه خوشبخت بشن
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد